Sunday, February 24, 2008

روزها را ورق بزن


 

 بادها اگر با من نیستند،
                       پاروها بامنند!
خیزابه‌ها اگر نه،
                       دریا با من است!
به دریاکنار خواهمت رساند
               زورق رها شده‌ی زندگی!

به ژرفنای کشاکش فروشدن،
از پی ِیافتن کلیدی که بگشاید دروازه‌ها را،
در جستجوی شهرِ‌شادی و برابری
چنین بود شیوه‌ی من
                          و چنین ست!

لحظه‌ها اگر نه
مهر تو با من است،
ای که در کجاوه‌ی اندوهگین در دورها سرگردانی!
قایقی دریازده‌ام
که در کنارت پهلو می‌گیرم
- ای کرانه‌ی رخشنده و استوار -

*

در ترسی شبانگاهی فروشده‌ایم
می‌آیند، می‌بَرند، می‌سوزانند
هر شکوفه‌ئی را که لبخندی شاداب به کوچه بریزد.

دشمن اگر ندید، تو دیدی
که چه‌سان بگاهی که زیر پیگرد بودم
با خیزش ِ‌خروشنده‌ی عشایر چُوپی رفتم
و آوازم را پیوند زدم به مزامیر باستانی ِلرستان.

آواز ِمرا کدام دشمن تواند ربود؟
از مردمی‌ که درخود نهانم می‌دارند؟
  گلهای پیرهنها اگر می‌پوسند
نمی‌افسرند شکوفه‌‌های شادی‌بخش ما.
خواهمت شکافت، پوسته‌ی زمان!
تا بنمائیم برآمدگاهِ آینده را
در سرزمین ِمنش‌های نیک، که ‌می‌درخشد.
*
از ستاره گفتن و ستاره شدن در فرمانرو ِتاریک ِاهریمنان
پادافره‌ئی چنین دارد که تو داری!
آن که ‌می‌خواهد برچیند با آوازهایش
دانه‌های زنجیر را از پای بردگان
              سرنوشتی چنین دارد که من!

با اینهمه ، روزها را ورق بزن!
آینه‌ئی هست که می‌گذراند از خود
                  خیزاب ِ اختران را.
*
امروز اگر بر من،
فردا، با من است!
اگر که زخم می‌بارد دشنه‌ی پیشامدها بر پیشانی‌ام،
اگر آب می‌شود خورشید دیدگانت در روانه‌ی تاریک،
روزها را ورق بزن!

روزی فرا‌می‌آید
که هر آینه‌ئی پُر باشد از لبخند تو و آواز من.
روزی که خورشیدش برمی‌خیزد
از خاستگاهی شاد و گشاده‌رو.

ميرزا آقا عسگري (ماني)

 ۲۸/۱۱/۱۳۶۳ – تهران

No comments:

Post a Comment