شب يلدا را بلندترين شب سال خوانده اند. شب پارسي بلند تا به قول آن سفرکرده، بر اين خاکي که ايران است نامش، بانگ انساني دمي پيش نهيب شوم اهريمن خاموش نشود. همان شب که سر آن دارد تا اهريمن را مجال ندهد، شايد سپيده اي مکرر شود . يکمين روز فصل سرد در نزد خرم دينان پيرو مزدک بامدادان، قهرمان آزاديخواه و عدالتخواه ايراني، گرامي داشته شده و از آن با نام "خرم ورز" ياد شده است. آنچه امروز ما "يلدا" يا شب چله اش نام مي دهيم قدمتي دارد بلند بالا. در شب سرد ديگر ميهن در آن گاهي که دل خلقي يلدايي تر از هميشه است، با يقين بر آبستن بودن شام تيره از آن بام که جانباختگانش سند سرخ با خون خود به نامش مهر کرده اند، با سطوري مختصر از سابقه تاريخي شب يلدا، اين سنت ديرين پارسيان همراه مي شويم. باشد تا يلدايي ديگر سپري شود شايد که سپيده اي از آن دورها که سو سويي براي ميهن. . . . باري، سرودي گرم مي خوانند ياراني که با حيدر سوي پيکار پويانند...
نبرد ظلمت و تاريکي
يلدا، از جمله رسوم مختص به آريايي هاست به ويژه پيروان آيين مهر. آنگونه که اسناد تاريخي واگويه مان مي کنند، شب يلدا، شب زايش و تولد و مهر است. نخستين شب زمستان که زايش خورشيد يا جشن تولد مهر توسط پارسيان گرامي داشته مي شود. مهر، آن خورشيد شکست ناپذير. بر پايه متون تاريخي، زندگاني مردم عهد دور بر کشاورزي و چوپاني مي گشته و بر اساس گردش خورشيد و تغيير فصول کار و زندگي آنها تنظيم مي شده. اين مردمان هر آنچه روشني و روز و تابش خورشيد و اعتدال هوا بوده درنظرشان نمودهايي از نيکي و هر آنچه تاريکي و شب و سرما، نمودي از اهريمن بوده است. اين زحمتکشان ايراني به نبرد و کشمکش دائمي ظلمت و تاريکي باور داشته و هم از اين روست که هر بهانه اي را براي تاراندن شب از دست نداده اند. آنها در طول سال دريافتند که کوتاه ترين روزها، آخرين روز پاييز، روز سي ام آذر و بلندترين شب ها شب اول زمستان است. اين شب را شب يلدا نام دادند. يلدا، واژه اي سرياني به معناي ميلاد، زايش خورشيد شکست ناپذير. و اين شد آغاز سال، انقلاب شتوي و آغاز زمستان. آنگونه که برهان قاطع روايتمان مي کند، يلدا، شب اول زمستان و شب آخر پاييز است که اول جدي و آخر قوس باشد، و در آن درازترين شب هاست در تمام سال و در آن شب و يا نزديک به آن شب آفتاب به برج جدي تحويل مي کند، و گويند آن شب به غايت شوم و نامبارک مي باشد، و بعضي گفته اند شب يلدا، يازدهم جدي است.
وقت است که برخيزم
در يلدا شب، پارسيان قديم آتش مي افروختند تا در پرتو شعله هاي سرکش آتش، هر آنچه اهرمين خوي آدميزاد است از ميهنشان رخت بر بندد. آنها گرد هم جمع مي شدند. ميوه هاي فصل را با يکديگر قسمت مي کردند تا بهاري و تابستاني پر بار در پيششان باشد. شب يلدا، در گذار ساليان و آنچه پس از حمله اعراب بيابان گرد و نيز قوم مغول بر ميهن ما رفت همچنان رنگ و بوي خود را حفظ کرده و هر سال در چنين موسمي است که تفال به ديوان حافظ و انار و هندوانه گرما بخش محفل خانواده ايراني است.
يلداي 85 را اينک با تفالي به ديوان خواجه حافظ شيرازي و با کلام سايه بزرگ در دفتر "سياه مشق" او، با شعر "زندان شب يلدا" به سپيده مي بريم:
زندان شب يلدا
چند اين شب و خاموشي؟ وقت است که برخيزم
وين آتش خندان را با صبح بر انگيزم
گر سوختنم بايد افروختنم بايد
اي عشق بزن در من کز شعله نپرهيزم
صد دشت شقايق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آميزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخيزد آنگاه که برخيزم
برخيزم و بگشايم بند از دل پر آتش
وين سيل گدازان را از سينه فرو ريزم
چون گريه گلو گيرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آويزم
اي سايه سحرخيزان دل واپس خورشيدند
زندان شب يلدا بگشایم و بگريزم
چند اين شب و خاموشي؟ وقت است که برخيزم
وين آتش خندان را با صبح بر انگيزم
گر سوختنم بايد افروختنم بايد
اي عشق بزن در من کز شعله نپرهيزم
صد دشت شقايق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آميزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخيزد آنگاه که برخيزم
برخيزم و بگشايم بند از دل پر آتش
وين سيل گدازان را از سينه فرو ريزم
چون گريه گلو گيرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آويزم
اي سايه سحرخيزان دل واپس خورشيدند
زندان شب يلدا بگشایم و بگريزم
No comments:
Post a Comment