Tuesday, December 26, 2006

بازی شب یلدا : من ، با کمی سانسور در یک شات فوری

این پست شخصی در راستای آنچه بچه ها بهش گفتند"بازی شب یلدا" نوشته می شود.قبلا هم پیشنهاد شد، گفتم برای الان مناسب نیست اما بعد دیدم می شه شاید یه جوری با کمی سانسور اومد تو بازی. مهم خود بازیه بقیش رو می شه یه جورایی فاکتور گرفت.
خب، ظاهرا آدما باید از خودشون بنویسن. مثه یه تراپیه به نظرم. که چقدر این روزها به یه تراپیست خوب نیاز دارم. هممون نیاز داریم. چقدر این فرهنگ تراپی کردن یا همون روانکاوی فرهنگ فراموش شده ای هست تو مملکت ما. و البته خب هزینه ی بالایی هم داره. اما آدما رو می تونه در برهه های مختلفی از زندگی آروم کنه. آدمایی که شاید بنیان اندیشگی درستی دارن و می خوان سامانه های مورد نظر خودشون رو در زندگی کشف کنن در حالیکه فکر می کنم  وقتی این بنیان ها نیست از دست هیچ کسی کاری ساخته نباشه. به هر حال، اول از ظاهر شروع کنیم بره شروع بازی که یه جوری ویویه اوله بره کسایی که آدمو ندیدن. به قول "بامداد"،شهروندی هستم با اندام و هوشی متوسط. قد متوسطی دارم و لاغر هستم و در کل شاید کوچولو به نظر برسم.شایدم نه زیاد. استرچ و گاهی اوقات فانکی لباس می پوشم. اصلا به اونچه در ایران "مد روز" خونده می شه توجه نمی کنم. دقیقا هر چی که مد نیست بره من مده معمولا. لباس گشاد و گنده اصلا دوست ندارم. معمولا لباسای کوچولو و فیت مورد نظرمه. گاهی رنگ هایی با تنالیته ی سرد و گاهی گرم. ست شدن اینها برام  مهمه. اصلا اهل مارک و قیمت لباس نیستم. اکثرا جین می پوشم. بعضی وقتا پاره،بعضی وقتا نه. اصلا از کاپشن خوشم نمی یاد.ژاکت کوچولو  با یه یقه اسکی گرم زیرش و شال و کلاه،بره زمستون و یه تی شرت رو بره تابستون ترجیح می دم.معمولا از پوشاک گرون استفاده نمی کنم و گردش در پاساژهای بزرگ و مراکز خرید جذابیتی برام نداره. با اون تیپ آدما و مناسبات میونه ای ندارم،هر چند خرید کردن رو دوست دارم. بیشتر چیزای شاید یه مقدار خاص تر. بدلیجاتو دوست دارم. باز باید گشت و چیزای مناسب و کمتر متداول پیدا کرد. در عین حال یک زمینه ای از بی نظمی هم شاید تو استایل لباس پوشیدنم باشه. کفشام هم خیلی اسپورت هست و همیشه یه قالب توش هست که بهش عادت دارم. تقریبا تنها زندگی می کنم تو یه خونه ی کوچولوی خلوت. دنی هم اسم سگ کوچولویی هست که اینجاس. اتاقم معمولا زیاد نور نداره، نور بسیار کم آباژور هست. کلا جای تاریک رو همیشه ترجیح می دم و معتقدم توی خونه بهتر هست آدما با سایه روشن دیده بشن. یه طرف تختمه. یه طرف میزی که روش اسپری و ویتامین و برس و از این حرفهاست و نقاشی ونگوگ به نام "دشت همراه با کلاغ ها". تصویر بزرگ چه گوارا روی دیواره،یه طرف فروغ و شاملو و طرف دیگه ی دیوار تصویر دکتر امیر حسین آریان پور و دائی پدرم،دکتر داوود نوروزی که بسیار دوستش دارم ، نه به دلائل شخصی ،به دلائلی که.... و تصویر دیروز و امروز ناهید... مهمون زیاد ندارم و اگه مهمون بخواد کفششو در بیاره زیاد خوشم نمی آد،خودمم همین طور. به نظرم کلا در اوردن کفش که متاسفانه اینجا خیلی متداوله ،یه جور عقب ماندگی فرهنگی توش نهفتس حالا اگه گلی باشه یا چیزی می شه تمیزش کرد یا در اوردش. اصلا رفیق باز یا دوست باز  اند سام تینگ لایک دت نیستم. هر غذایی رو دوست ندارم و به نوعی شاید در این عرصه به شدت با عادات مثلا بورژوایی همراهم. لوبیا پلو ، قرمه سبزی خوب،کرفس خوب، خورش قیمه،اسپاگتی، لازانیا و بیف استروگانف و پیتزا دوست دارم. چلو کباب گاهی. تازگی ها بیشتر برگ. می دونم که در این زمینه سلیقم بد نیست. رقص رو دوست دارم. موزیک گوش می دم. هر چی. تازه گیا سرود ها و آثار کارگاه هنر ایران مثل "پرواز"،"طلوع" ، سرودهای کنفدراسیون، نوار "گالیا" و... رو بیشتر از قبل گوش می دم. همه نوارهایی هست که پدر نگه داشته. تر و تازه و اوریجینال. هنوز در میتینگ میدان آزادی،خدا گریه می کند و آسمان به ریش بلند او می خندد... گوگوش رو بسیار دوست دارم و با مجموعه ی این آدم خیلی ارتباط می گیرم. بعضی کارای داریوش اقبالی رو که عمدتا ترانه های ایرج جنتی عطایی هست دوست دارم و از موسیقی شاید کلاسیک ایرانی، دلکش و مرضیه رو بسیار دوست دارم.سرود"شهید" از مجموعه ی "چاووش" که سیاوش کسرایی سروده،محمدرضا لطفی زده و شهرام ناظری در "بهار آزادی" خونده رو بسیار دوست دارم."شب است و چهره ی میهن سیاهه" شعر اصلان اصلانیان و آواز شجریان رو هم خیلی دوست دارم. کلا چاووش ها رو... ارتباط حسی بسیار قوی با این کارا که زائیده ی یک دوران هستن برقرار می کنم.از موزیک فرنگی هم به طیف متنوعی از موزیک گوش می دم. خولیو رو دوست دارم.بوچلی و... بیشترین ارتباط حسی و معنایی رو با شاملو می گیرم. خیام و حافظ و مولانا رو دوست دارم. دفتر شعر هوشنگ ابتهاج،سایه ی بزرگ و تاریخای هر شعری که زیر اون درج شده،روزنگار تاریخ معاصر میهن هست برام.سیاوش کسرایی رو دوست دارم و "آرش کمانگیر" او همیشه با من هست. بسیار زیاد به شعرهای احسان طبری با همراهی ساز محمدرضا لطفی گوش می دم و می تونم بگم به دلائلی که شخصا به نوعی از نزدیک شاهدش بودم مقیاس وجود او رو در عرصه وسیع تر حضورش می بینم و گاهی به شدت متاثر می شم. خیلی وقت ها. ورزش دارم می کنم. هم از نظر سلامتی و هم تناسب اندام. می رم جیم یا همون باشگاه بدنسازی یکی دو هفتس. از اون کارایی هست که باید پیگیرانه دنبالش باشی.  احساس نیاز شدیدی به بهبود زبان انگلیسی می کنم. معتقدم روزنامه نگاری که زبان بلد نیست، نصف عمرش بر فناست که ماله من هست. دارم در این زمینه تلاش می کنم. پشتکارم خیلی خوب نیست در کارا . یه مقدار تنبلم. باید بر اینا یه طوری فائق اومد. با اینترنت و فضای مجازی زیاد سر و کار دارم... سیگار نمی کشم،البته بدم نمی یاد ولی چه نیازیه...شاید بیشتر گاهی اوقات از حس و حالش خوشم می یاد.فعلا که تصمیم ندارم بکشم. از هر نوع مواد مخدر و روان گردان بیزار هستم....  به نظرم، انسان، در حقیر ترین جایگاه خودش به چنین ابزاری برای رها شدن از فشار پیرامون روی می آره... کاملا بی اصولی و زوال وجود انسانی انسان رو می تونه به همراه بیاره...  از نظر اندیشگی، به طیف چپ تعلق دارم. همیشه سعی کردم که در پدیده ها واکاوی کنم. زیاد کتاب نخوندم اما سطحی بودن آزارم می ده. اون هم سطحی بودنی که با نوعی از لمپنیسم رایج در جامعه ی ما بر مبنای هر کی هر کاری می تونه بکنه و بی اصولی و تهی بودن فکری و... گره خورده. آدمایی که بی آرمان هستند برام جذابیتی ندارن و اونکه هر روز شعار می ده رو به این تیپای یه طوری شاید لاابالی ترجیح می دم. باید آستانه ی تحمل پذیری رو در خودم بیشتر کنم و با مردم واقعی،توده های مردم بیشتر برم و بیام. اما در کل نگاه سامانمندی به جهان،اطراف و از همه مهم تر تاریخ معاصر میهنم دارم و بزنگاههای مختلف اون رو تا حد بضاعتم می تونم حداقل بره خودم تحلیل کنم. در دانشگاه دارم "سینما" می خونم با گرایش "فیلم نامه نویسی". "سینما" در حال حاظر زیاد جذابیتی برام نداره و فیلم هم زیاد نمی بینم.البته باید دید ، لذت برد و یاد گرفت.بهرام بیضایی رو نه فقط به عنوان یک سینماگر یا نویسنده و کارگردان بزرگ تئاتر یا پژوهشگر اسطوره ها و... به دلیل حضور قاطع روشنفکرانه ی متواضع او بسیار دوست دارم و با آثارش ارتباط برقرار می کنم. نثر عجیب غریبی داره این آدم.محیط دانشگاه،مرده تر و بی ربط تر از اون چیزی هست که بخوام توصیفش کنم اینجا. به هر حال باید آدما رو دوست داشت و این از موضع تفرعن نیست. آدمایی که دوستشون دارم هم در این برهوت دانشگاه هستن. در اونجا چهره خیلی راحتی دارم و گمون می کنم بیش از این نوع دیگری از برخورد در اون محیط جذابیتی نداره برام.هر چند این برخورد آدمای کم ظرفیت رو خیلی زود به واکنش ممکنه وادار کنه... اصولا به هر پدیده ی از نظر خودم خوشگلی علاقه دارم.... معتقدم ،هنری که از سیاست ،از اجتماع و از بهبود حال و روز خلق نگه به درد لای جرز دیوار می خوره بیشتر.. با همین دیکتاتور شیپی... به هر حال ما در زمانه ای هستیم که به نظرم هر حرکتی باید در راستای حرکت به سوی تغییر شرایط نابرابر موجود پیش بره. اینها اصلا شعار نیست.... حرف زدن از یک سری مفاهیمه که لابد خود آدما باید بهش برسن،وگرنه در حد همین حرفا باقی می مونه. من،اصولا با انفعال و عضویت در حزب باد رابطه ای ندارم. فاجعه باره این بادیسم مبتلا به موجود و نسل ما که... به هر حال، بدم نمی یاد که در حریم خصوصی خودم آدمایی رو داشته باشم. شاید ایراد من بوده که خیلی آدما رو بر نتابیدم. شایدم باید به این شکل می بوده تا حالا. نسبت به کانون خانواده و ازدواج و از این حرفها اصلا موضع مثبتی ندارم.سکس یه نیازه که به نظرم اگه بعد عاطفی اون نباشه شدنی نیست.کسانی که سکس می خرن و.. برام ثقیله عملشون. در کل، سعی می کنم که نگاه بسیار گسترده ای به مقوله ی سکس،جنسیت و رابطه جنسی داشته باشم. حرفه ی خودم رو بسیار دوست دارم و شاید بشه گفت کم و بیش یه رسالتی هم بره اون قائل هستم. همیشه خیلی شفاف با امضا و عکس خودم نوشتم .شجاع نیستم. علاقه ای هم به قهرمان شدن ندارم اما معتقدم که سکوت در شرایط فعلی ترجمان فاجعه است. تا حد ممکن در عرصه کار حرفه ای مصلحت بین نبودم. رحمان هاتفی(حیدر مهرگان) رو ،روزنامه نگار روزنامه نگاران ایران می دونم.به چیزایی معتقدم ،حالا آرمان یا هر اسم دیگری. سعی می کنم در عرصه ی اندیشه ی سیاسی دگم نباشم. بیشتر به جریانات نگاه می کنم و برآیند حضور آونها در تاریخ یکصد ساله اخیر تا افراد و...معتقدم در شرایط حال حاظر میهن ما،باید از هر تربیونی برای اطلاع رسانی و دفع امواجی که همگی بر "نا آگاه" نگاه داشتن مردم دلالت می کنن استفاده کرد. اصول حرفه ای کار و ماهیت و اعتبار جایی که در آنجا می نویسم برام بسیار مهمه.معتقد نیستم به اینکه هر جایی بنویسم.شاید یک بخش اون هم بره این بوده که اصولا فعلا به اون شکل "غم نان" ندارم. اصلا آدم پولداری نیستم و بیش از هر چیز بار زندگی الان روی دوش پدرم که مهندس درجه یکی در صنعت هست و از نسل آرمانگرایی که اروپا بوده و بعد در میدان رزم هست. فعلا داره اینطوری می گذره. مادرم، پیش از مادر بودن، دوست و رفیق هست برام. اون هم از نسل پیشتازانی بوده که هر کدوم امروز یه سرنوشتی داشتن. عمری در کار و همچنان ایستاده در میدان رزم... انسان و زنی که لحظه ای سر خم نکرده در طول همه ی این فراز و نشیب هایی که طی کرده... خلاصه انسانی که دنیایی است. هر کدوم یک سو هستیم. پدر،مادر و من... از به کار بردن زبان شبه لمپنی رایج بسیار بدم می یاد. حتی واژه ای متداول "حال کردم" و... به نظرم نوعی تعلق انسان رو به فضا و ادبیات لجنی نشون می ده که مدتهاست بر میهن ما جاریه و اگه الان از تک و توک واژگان انگلیسی استفاده کردم دقیقا حس همون لحظم بود و معمولا چنین عادتی ندارم هر چند استفاده ی هدفمند از این واژگان رو هم ایرادی درش نمی بینم. در کل، بعضیا می گن نباید زیاد سخت گرفت. کاملا درست می گن. اما گاهی اوقات این جزئیات هستند که بر آورده شدنشون، انسان رو راضی نگه می داره... کلا یه جوری آدم تنهایی هستم اما فعلا اونطوری احساس تنهایی نمی کنم. می دونم که انسان اصولا تنهاست و همیشه در جستجو... فکر می کنم احساس تنهایی از خود تنهایی رنج آور تره.. باید برای زندگی معنا پیدا کرد و راهی جز این نیست... سعی می کنم که آرمانگرا باشم.... باشد که تقوای ما خاموشی نباشد....


No comments:

Post a Comment