Sunday, October 23, 2005

ه یاد آر! عموهایت را می گویم


سال ِ بد
سال ِ باد
سال ِ اشك
سال ِ شكّ
سال ِ روزهای ِ دراز و استقامت های كم
سالی كه غرور گدايی كرد
سال ِ پَست
سال ِ درد
سال ِ عزا
سال ِ اشك ِ پوری
سال ِ خون ِ مرتضي
سال ِ كبيسه ...  (الف.بامداد)

"روز" - درست پنجاه و یک سال تمام از به خون خفتن افسران تحولخواه ایران، متعاقب کودتای بیست و هشتم مردادماه سال ۳۲ می گذرد.هنوز "مراببوس " ورد زبانهاست. پنجاه و یک سال پیش در چنین روزهای خزانی بود که مرتضی کیوان،شاعر،نویسنده و روزنامه نگار نامی ایران، در کنار سیامک ها و مبشری ها در برابر جوخه اعدام قرار گرفت و در سحرگاهی سرد، ناباورانه سکانس پایان زندگی او کلید خورد. مرتضی کیوان در 33 سالگی و زمانیکه تنها 2 ماه از ازدواجش با پوران سلطانی،یار و همسر محبوبش، می گذشت، تیرباران شد.کیوان ها تیرباران شدند و دکتر داوود نوروزی ها جلای وطن کردند.هم آنان که یا در دهه شصت خورشیدی پس از بازگشت به کشور در خون خود غلطتیدند و یا در غربت ناخواسته خاکسترشان آذین خاک بیگانه شد. دور از یار و دیار...  به بهانه فرا رسیدن پنجاه و یکمین سالگرد تیرباران افسران تحولخواه ایران، به سراغ ابراهیم یونسی نویسنده،محقق و از معدود بازماندگان افسران سازمان نظامی حزب رفته ایم .یونسی در خطوط نانوشته گپ و گفت خود با "روز" در یک سفر نیم قرنی تا به امروز می آید ، او گرمای انقلاب57 را خوب به یاد می آورد و از زمستانی می گوید که همچنان بی بهار مانده است.... اتاق کار یونسی هم حکایت خود را دارد.انبوه کتابها ، عکس ها و سخنوری اولین استاندار کردستان پس از انقلاب 57 ،مجالی را باقی نمی گذارد تا فنجان چای تازه جوش را سرموقع مزمزه کنی. به یاد آر! عموهایت را می گویم، از مرتضی سخن می گویم!... 

* آقای یونسی اپتدا کوتاه به من بفرمایید ساختار اجرایی سازمان نظامی حزب توده ایران به چه شکل بود؟

سازمان نظامی حزب توده، عبارت بود از واحدهای صفی،واحدهای فنی و واحدهای اداری. واحدهای صفی مشتمل بر افسران توپخانه بود.پیاده،سوار،مهندسی و... در واحدهای فنی هم خود مهندسین حضور داشتند. پزشک ها بودند. دامپزشک ها و...دسته ای هم واحدهای هوایی بودند. یک سری هم در واحدهای اداری فعال بودند. مثلا یکی کارپرداز دارایی ارتش بود.نه در صف بود،نه در فنی ها. در گروه ملی سازمان فعال بود. همه این نکات را با جزیات در "کتاب سیاه" اورده ام که به شما تقدیم می کنم. من آنجا لیست کامل افسران را به تفکیک دسته و درجه و مدت محکومیت آورده ام.

*شما دقیقا در چه تاریخی دستگیر شدید؟

روز شانزدهم شهریور هزار و سیصد و سی سه گرفتار شدم. یعنی بازداشت شدم. در اواخر شهریور ما را بردند بازجویی.بازجویی هایی که بدون وقفه ادامه یافت. از اول صبح ما را از زندان قصر می بردند زندان زرهی.در باشگاه افسران از ما بازجویی می کردند. از ساعت نه صبح تا ده شب بازجویی ادامه داشت.ده شب ما را با آمبولانس بر می گرداند به زندان قصر. ما دوازده نفر که تازه قبلا هم بازجویی شده بودیم و برای بازپرسی اینجا می آمدیم تکلیفمان روشن شد.

*افسران همراه شما چه کسانی بودند؟ منظورم اشاره به نام هاست بعد از بیش از نیم قرن!

سرهنگ جمشیدی،سرهنگ جلالی،سرهنگ امیر افشار بکشلو،سرگرد وکیلی،سرگرد محبی،سروان بیاتی،سروان کلهری،ستوان یک واله،سرگرد محبی،خود من و...

*"در قفل در کلیدی چرخید! / ..."،به خاطر دارید روزی را که گروه اول افسران سازمان نظامی تیرباران شدند؟

بله. دوازده نفر اول در روز بیست و هفتم مهر تیرباران شدند. مرتضی کیوان هم در این روز رفت. من به خاطر دارم که آمدم سلول مرتضی کیوان،با دکتر وزیریان که سرگرد ژاندارمری بود و در خارج از کشور دکترا گرفته بود. دو نفر از ما که در دادگاه به حبس ابد محکوم شده بودند تخفیف گرفته بودند. یکی از آنها حسن سبزواری بود،که همین پنج شش ماه پیش فوت کرد. و یکی دیگر عباس اسلامی بود که او هم چند وقت پیش فوت کرد.

*وضع شما در دادگاه چطور بود؟

ما در فرجام خواهی در دادگاه به دو گروه تقسیم شدیم.اشتباه از خود ما بود. سپهبد آزموده آمد و بچه ها را تشویق کرد که فرجام خواهی کنند. گفت علیحضرت رحیم و بخشنده اند و... بچه ها هم گفتند دیگر فرقی نمی کند. آنها تصور می کردند،در فرجام خواهی وزیر دادگستری باید لایحه فرجامی را تهیه کند،بعد از آن خود وزیر دادگستری به عرض شاه برساند و شاه بگوید اجرا شود یا نه.اینطور فکر می کردند و گفتند تا لایحه تنظیم شود سه چهار روز می گذرد. چه فرقی می کند. ما الان تقاضای فرجام می کنیم. در همان شب اول شش نفر فرجام خواهی کردند. آن شب آنها را اعدام نکردند. ملاقاتی به آنها دادند. درست فردا شب روز پس از فرجام خواهی این شش نفر را نیمه شب بردند و در ساعت شش بامداد تیرباران کردند!

*انگار یک اراده قوی بوده که خیلی سریع کارها را پیش برده. تیرباران این افسران و مثلا آدمی در قد و قواره کیوان واقعا ناباورانه است...

بله،به یاد دارم،یکی از آنها برادرزاده امیر تیمور کلالی بود. دختر امیر تیمور کلالی، زن اسکندر میرزا،رئیس جمهور پاکستان بود. حتی او هم مداخله کرد اما نتوانست از اعدام نجاتش دهد. آدم های گردن کلفت هم نتوانستند برای جلوگیری از تیرباران بچه ها کاری کنند. مثلا برادر کلهری،رفیق اردشیر زاهدی بود که به او متوسل شده بود. اددشیر زاهدی هم نتوانسته بود کاری کند. سرهنگ امیر افشار بکشلو داماد رزم آرا بود.پدر رزم آرا واسطه شد،اما به حرفش توجه نکردند.

*شما با شش نفر دوم بودید؟

بله. با مرحوم سرهنگ جمشیدی،سرهنگ جلالی،سرگرد وکیلی،سرهنگ امیر افشار بکشلو و ستوان باقر واله. زمانی که می خواستیم برویم وصیت کنیم و بعد برویم پای جوخه اعدام به ما گفتند که شما مشمول عف قرار گرفتید. وقتی به سلول برگشتم دیدم بچه های دیگر هم برگشته اند. از باشگاه صبحانه آوردند. و صبح گاه آنها هم به جوخع اعدام سپرده شدند! این پچه ها در باشگاه با سپهبد آزموده مشکل پیدا کرده بودند. من در فصل اعدام در رمان "زمستان بی بهار" اینها را آورده ام. در آنجا هر تیپی یک "قاضی عسگر" داشت. "قاضی عسگر" یک روحانی است که تشریفات مذهبی را انجام می دهد.او بنا به وظیفه ای که دارد به اعدامی می گوید که در این لحظه آخر توبه و استغفار کن. "قاضی عسگر" به سرهنگ امیر افشار بکشلو می گوید، استغفار کن. سرهنگ هم پاسخ می دهد من گناهی نکرده ام. خودم می دانم چه کار کنم! تو باید استغفار کنی که پارسال لواط کردی.نظامیانی که به جوخه آتش سپرده شدند به "آزموده" گفته بودند، تو جاسوس کثیف امپریالیسم هستی!.. او هم خیلی ناراحت شده بود.واقعا هم این آزموده کثیف بود.

*به هر حال، شما جان سالم به در بردید...

من به حبس ابد با کار شاقه محکوم شدم. مدتی در زندان زرهی بودم تا روزی که مرحوم دکتر حسین فاطمی را اعدام کردند.زمانی که دکتر فاطمی را اعدام کردند. ستوان مختاری و گروهش را آوردند به جای ما. یک سال بعد در اولین سالگرد کودتای بیست و هشتم مرداد آنها را نیز تیرباران کردند.

*چه کسانی با زنده یاد مختاری تیرباران شدند؟

حسین مرزبان بود.سرگرد سروشیان و... همه اعدام شدند. روزی که دکتر فاطمی را با برانکارد به میدان تیر بردند،ما را از زندان زرهی به زندان قصر منتقل کردند. من را به سلولی بردند که در آنجا چند افسر توده ای پزشک و دامپزشک هم حضور داشتند. زمانی که مراحل بازجویی و محاکمات تمام شد تازه ما توانستیم به حیات بیاییم و با همدیگر رابطه داشته باشیم.کتابی بخوانیم و... ما را سال سی و سه گرفتند و این زمان سال سی و چهار بود. سال تیرباران مختاری و یارانش..

*شما در مجموع چقدر در زندان بودید؟

هشت سال!

*شنیدم که زبان انگلیسی را در زندان یاد گرفتید.

بله.من در زندان زبان انگلیسی را خواندم و اولین کتابم را هم در زندان ترجمه کردم."آرزوهای بزرگ" که در سال سی و شش به عنوان بهترین ترجمه شناخته شد."اسپارتاکوس" و چند کتاب دیگر را هم در زندان ترجمه کردم. آزاد که شدم بی کار بودم. یک سال را با آقای محمد قاضی در کامساکس بودیم. آن زمان سازمان برنامه تازه تشکیل شده بود،آنجا دوستی داشتم  پس از سه سال بی کاری در سازمان برنامه استخدام شدم.

*و آخرین دیدار با رفقایتان در حزب کی بود؟

از زمانی که ما را گرفتند دیگر دیداری نداشتم.به هر حال ایرادات به حزب زیاد است. شما اگر "زمستان بی بهار" را بخوانید متوجه می شوید. من آنجا حرف زیاد دارم. همان زمان هم که اسم من استاندار کردستان بود روابطم با همبندان سابقم قطع نشد. همان زمان به دفتر حزب توده رفتم و رفقایم را دیدم. اما با کیانوری ملاقاتی نکردم.

*ایراد عمده شما به عملکرد حزب چه بود؟

اینکه خود حزب تصمیم گیرنده نبود. مرتب به جمع آوری اطلاعات برای اتحاد شوروی می پرداخت. به شوروی گزارش می داد که چقدر اسلحه از امریکا می آید، نوع این اسلحه ها چه چیز است و...

*به اعتقاد شما چنین تعاملی با اتحاد شوروی  در آن مقطع حساس از جنگ سرد نمی توانست تا حدودی ناگزیر هم باشد؟

نه. من فکر نمی کنم ناگزیر بودند چنین کاری انجام دهند.شما الان رابطه امریکا و ترکیه را ببینید. ترکیه هرگز خود را به جایی نرسانده که بیاید برای امریکا جاسوسی کند. دولتی وابسته به امریکا هست ولی در همین اواخر هم  پایگاههای نظامی خود را در اختیار امریکا نگذاشت.

*شما سیاست کلان اتحاد شوروی،نسبت به جنبش،خصوصا سازمان نظامی در آن برهه زمانی خاص را چطور ارزیابی می کنید؟

سیاست اتحاد شوروی همیشه احتراز از جنگ بود. مثلا شما می دانید فردی مانند فولاددژ که در فرمانداری نظامی بود و با یک سری مدارک از کشور خارج شد، در چکسلواکی سر همین ماجراها با حزب سرشاخ شد. در چک او را گذاشتند برای توزیع گازوئیل در حمام ها.ایشان لیسانسیه حقوق دانشگاه تهران بود. بعدا در دانشگاه پراگ مدتی کار کرد و معلم اقتصاد شد. امروز در تهران است. چند وقت پیش داشتم با او صحبت می کردم. می گفت شما فکر می کنید اتحاد شوروی موافق بود که سازمان نظامی حزب در تهران حکومت را به دست بگیرد؟ من گفتم نه،اتحاد شوروی موافق نبود. اتحاد شوروی همیشه می ترسید که مبادا در ایران "تیتو"ی دیگری ظهور کند! آنها همیشه از "خسرو روزبه" به همین دلیل می ترسیدند. می ترسیدند سازمان نظامی با کمک یا بی کمک جبهه ملی حکومت را به دست بگیرد و دیگر از اتحاد شوروی اطاعت نکند. اتحاد شوروی هم می ترسید به دلیل مساله نفت آذربایجان و سیاست امریکا در منطقه نتواند به سازمان نظامی زور بگوید.من معتقدم که اتحاد شوروی هیچ گاه تمایلی نداشت که جنبشی به این شکل کل سیستم را عوض کند. شوروی می خواست سیستم بماند و از آن امتیاز بگیرد.


*آقای یونسی سالهای زیادی از همه این وقایع گذشته است.امروز،پس از گذشت این همه فراز و فرود، جدا از بار ارزشی آن، به نقش حزب به عنوان بخشی از تاریخ مستند تحول خواهی ایرانیان در یکصد سال اخیر خاصه در حوزه فرهنگ و جامعه چطور نگاه می کنید؟

اشتباهات بسیار زیاد بود. اما این تاثیر را که نمی شود منکر شد. بهترین کار حزب توده عادت دادن ایرانیان به کتاب خواندن بوده است. آمدند و مردم را به کتاب علاقه مند کردند. از نسل اول، افرادی مانند رسول پرویزی،فریدون توللی، جلال آل احمد و.. بودند. خب اینها همه عضو حزب توده بودند دیگر. تحولی در کشور ایجاد کردند.

No comments:

Post a Comment