Monday, July 21, 2008

هشتمین مرداد بی بامداد


شبانه
... و دریغا بامداد
که چنین به حسرت
دره سبز را وانهاد و
به شهر باز آمد؛

چرا که به عصری چنین بزرگ
سفر را
در سفره نان نیز، هم بدان دشواری به پیش می باید برد
که در قلمرو نام

Friday, May 16, 2008

نویسنده مردم ؛ بزرگداشت علي اشرف درويشيان



"در کرمانشاه به دنیا آمدم. سوم شهریور ماه 1320 خورشیدی؛ در کوچه علاقه بندها. نزدیک تیمچه ملاعباسعلی، پشت سرباز خانه شهری. پدرم آهنگر بود؛ اُسا سیف الله. در گاراژ. دکانش را از دست داد. با عموهایم دعوایش شد و آن ها از دستش درآورند. ناچار شاگرد شوفر شد. باغبان شد. قصاب شد. بقال شد و چند جور کار دیگر. بعد که ما بزرگ شدیم و من معلم شدم، خانواده هفت نفری را به عهده من گذاشت و فرار کرد به شیراز. به حافظ و سعدی عشق می ورزید. مدتی هم قاچاقچی شد و به زندان افتاد که در کتاب آبشوران و سال های ابری نوشته ام. عاقبت هم در شیراز ، در غربت مریض شد و در کرج مرد.
مادرم زهرا سیگار قلم می زد. البته من یادم نیست. اما هر وقت چشم هایش درد می کرد و ناراحتش می کرد، می گفت که مربوط به سیگار قلم زدن است.
مادربزرگم خیاط بود. مشتری ها از سراسر کرمانشاه برای او کار می آورند. مادرم مدتی کلاش ( گیوه ) می چید. بعد از مادربزرگم خیاطی یاد گرفت و خودش خیاطی می کرد. خیلی از زندگی ام را در آبشوران نوشته ام. در سال های ابری نوشته ام. در فصل نان نوشته ام. در همراه آهنگ های بابام نوشته ام.
اولین کسی که مرا با افسانه ها و قصه های عامیانه آشنا کرد، مادربزرگم بود. حتی او بود که با وجود بی سوادی مرا با نام صادق هدایت آشنا کرد. او یکی از داستان های صادق هدایت را از بر بود و برای من می گفت. نمی دانم این داستان را از کجا شنیده بود. داستانی به نام " طلب آمرزش".
دایی بزرگم ریخته گری داشت و من شش سال داشتم که به دکان او می رفتم و شاگردی می کردم. ناپدری مادرم بنّا بود. دایی کوچکم کارگر شرکت نفت کرمانشاه بود. عموهایم، آهنگر و آشپز و بستنی فروش دوره گرد بودند. عموی بزرگم کبابی داشت. پدربزرگم پیله ور بود و خر کوچکی داشت.
وقتی به دوازده سالگی رسیدم، کودتای 28 مرداد شاه پیش آمد و من برای افسرها و سرهنگ های توده ای که تیرباران شدند، گریه کردم.
بیشتر اوقات خانه به دوش بودیم. در بیشتر محله های کرمانشاه کرایه نشینی کرده ایم. از آن جمله، محله های سرتپه، چنانی، تیمچه ملاعباسعلی، گذر صاحب جمع، در طویله، لب آبشوران، سنگ معدن، علاف خانه، وکیل آقا و ... به این خاطر است که در سال های ابری آن همه از خانه کشی و کرایه کشی نوشته ام و هرچه هم بنویسم باز دلم از آن رنج ها سبک نمی شود.... برای تامین مخارج خانه و خرج تحصیلی ام کار می کردم. شاگرد بنایی، شاگرد آهنگری، شاگرد مغازه های مختلف و ...یک وقت هم من و پدرم هر دو شاگرد یک آهنگر شدیم. زمانی هم باربری و حمالی می کردم و استخوان هایم در زیر بارهای سنگین، صدا می کرد...
کلاس چهارم ابتدایی بودم که کتاب امیرارسلان را خواندم. البته پدر و مادرم نگذاشتند فصل آخرش را بخوانم چون عقیده داشتند که آواره در ِ خانه ها می شویم. در حالی که واقعا همیشه آواره بودیم. من دزدکی و دور از چشم آن ها فصل آخر کتاب را هم خواندم...
در سال 1335 که به دانشسرای مقدماتی کرمانشاه رفتم روز به روز علاقه ام به مطالعه بیشتر می شد. کتاب برایم از نان واجب تر شده بود. پدرم که می دید من هرچه درآمد دارم به کتاب می دهم از دستم عصبانی بود... همزمان در دانشسرایعالی تهران در رشته مشاوره و راهنمایی و در دانشگاه تهران در رشته روان شناسی تربیتی درس می خواندم و در هر دو رشته تا فوق لیسانس ادامه دادم.
در تابستان 1350 در کرمانشاه به خاطر فعالیت های سیاسی و نوشتن مجموعه داستان " از این ولایت" دستگیر شدم. پس از هشت ماه آزاد شدم و دو ماه بعد دوباره در تهران دستگیر شدم و به هفت ماه زندان محکوم شدم. از شغل معلمی منفصل و از دانشگاه اخراج شدم. بار سوم در اردیبهشت 1353 دستگیر و به یازده سال زندان محکوم شدم در حالی که سه ماه بود ازدواج کرده بودم.
در آبان ماه 1357 با انقلاب مردم ایران از زندان بیرون آمدم. پسرم بهرنگ نوزده سال و دانشجوی شیمی است. دخترانم گلرنگ و گلبرگ دانش آموز دبیرستان هستند. همسرم شهناز هم دبیر زبان است و با هم بار سخت زندگی را به دوش می کشیم.
 نوشته هایی که تاکنون به چاپ رسانده ام عبارتند از :
از این ولایت ( داستان های کوتاه )
آبشوران ( داستان های کوتاه )
فصل نان ( داستان های کوتاه )
همراه آهنگ های بابام ( داستان های کوتاه )
دُرشتی ( داستان های کوتاه )
سال های ابری ( رمان در چهار جلد )
و ...
افسانه های و متل های کردی
فرهنگ گویش کرمانشاهی
فرهنگ افسانه های مردم ایران ( 15 جلد ) با همکاری رضا خندان مهابادی
صمد جاودانه شد
خاطرات صفرخان
یادمان صمد بهرنگی
و ...."

عصرپنجشنبه بيست و ششم ارديبهشت ماه جمع بزرگي از اهالي فرهنگ و هنر و علاقه مندان به نويسنده مردمي ميهن مان علي اشرف درويشيان در محل نشر ثالث گرد هم آمدند تا نام او كه عمري را در تكاپو براي بهروزي مردم نوشت گرامي بدارند.

مراسم با اشاره به زندگي و آثار درويشيان و كارنامه ي مبارزاتي او آغاز شد و پس از آن علي اشرف درويشيان كه به تازگي از بستر نقاهت برخاسته با طنز هميشگي خود از خاطراتش گفت و از دشواري هاي مسيري كه تا به امروز پيموده است.



علی اشرف درویشیان -خسرو گلسرخی - فریدون تنکابنی

 اين عضو كانون نويسندگان ايران بار ديگر بر معضل اساسي سانسور انديشه و بيان تاكيد كرد و آرزوي خود را مبني بر بازار نشر بدون سانسور دولتي بيان كرد. نويسنده رمان "سال هاي ابري" به كودكي هايي خود رفت و به روزگار عشق و مبارزه و از بند گفت. بندهايي كه بايد گسسته شوند. وي با تاكيد بر مساله ي "آگاهي طبقاتي" تاكيد كرد كه به رغم همه ي اين مسير دشوار و مبارزات پر هزينه همواره گسستي جدي در عرصه ي عمل وجود داشته است و به همين دليل با چنين ناكامي هاي بزرگي رو به رو بوده ايم.

علي اشرف درويشيان در بخش ديگري از سخنان خود كه طنز او بارها حضار [ به گفته درويشيان "حاظران" يا "آمدگان"] را به وجد آورد به تجربيات زندگي خود و زندگي توده ي مردم و مساله هويت و جوانان و نيز دو تن از اساتيدش سيمين دانشور و جلال آل احمد و پويايي كلاس هاي زنده ياد دكتر امير حسين آريان پور اشاره كرد و در ادامه بحث سانسور از وضعيت رمان "سالمرگي" جديدترين اثر روانپزشك و نويسنده برجسته كشورمان دكتر اصغر الهي گفت كه پانزده سال تمام پشت ديوارهاي مميزي باقي ماند و سرانجام تجديد چاپ آن اخيرا ممنوع اعلام شده است. وي تاكيد كرد كه در زمان رياست عطالله مهاجراني بر وزارت ارشاد دولت محمد خاتمي نيز وضعيت سانسور درد بزرگ نويسندگان و اهالي فرهنگ و هنر ايران بوده است. درويشيان گفت كه در مجلس بزرگداشت خود در برلين گفته است باور نمي كند كه در كشور و در شهر خودش كرمانشاه هم زماني فرصتي دست دهد تا او بتواند چهره به چهره با خوانندگان و علاقمندان خود سخن بگويد.

 در ادامه اين مراسم سيمين بهبهاني گفت كه دو صحنه در دو رمان هيچ گاه از خاطر او نرفته است. يكي در رمان "آنا كارنينا" و ديگري در رمان "سالهاي ابري" درويشيان. وي ضمن تقدير از درويشيان آرزوي سلامت كامل او و خلق آثار جديدي توسط اين نويسنده را كرد.

يوسف عزيزي بني طرف در اشارات خود به عنصر "آگاهي طبقاتي" در آثار علي اشرف درويشيان پرداخت و وي را مكمل نقش تاريخي صمد بهرنگي عنوان كرد.

گلرنگ درويشيان مورد تشويق حضار قرار گرفت و گفت كه مي خواهد كه پدرش وقت بيشتري براي سخن گفتن داشته باشد.

 يار و همراه همه اين سالهاي درويشيان شهناز دارابيان كه همه ي اين روزهاي بيماري را در كنار بالين او بسر برده است از عشق خود به درويشيان گفت و اينكه باور به عدالت اجتماعي و آزادي وي را در انتخاب و همراهي با درويشيان ترغيب كرد. آرمانهايي كه آن دو را به هم نزديك كرد و تا به امروز اين همراهي ادامه دارد.
 در اين مراسم علي اشرف درويشيان و همسرش از پزشك و نويسنده برجسته كشورمان دكتر خسرو پارسا گفتند و پي جويي او از وضعيت جسماني درويشيان بعد از سكته مغزي و بهبودي .

محمود دولت آبادي با ذكر خاطراتي از فعاليت هاي علي اشرف درويشيان تجليل كرد. دولت آبادي همه ي راه دشوار و هزينه هايي كه درويشيان پرداخته را براي "آدم بودن" و "انسان زيستن" هزينه هايي "ناخواسته" عنوان كرد كه به دليل ايستادگي درويشيان وي را شايسته تقدير كرده است. در انتهاي مراسم دانشجويي كه تازه از زندان آمده بود به محمود دولت آبادي گفت كه اين انتخاب درويشيان در زندگي بوده است و با آگاهي تمام در مسير آرمان هاي خود گام برداشته و نه "ناخواسته" و اين تفاوت كسي مثل درويشيان با ديگران است. وي به حضورمحمود دولت آبادي در مصاحبه هاي مختلف نشريات "اصلاح طلب" اشاره كرد و نهايت تلاش آنها براي استفاده از امثال دولت آبادي براي جمع كردن راي و... كه واكنش دولت آبادي ترك محل بحث بود.

علي اشرف درويشيان در پاسخ به پرسشي درباره سعيد سلطانپور با گراميداشت ياد وي به ذكر خاطراتي از دوران زندان با او پرداخت و در بخش ديگر به دكتر ناصر زرافشان اشاره كرد كه در بيمارستان و پيش از عمل جراحي به ياد او بود و همسر درويشيان گفت كه وي در آن شرايط مي خواست اعتصاب غذا كند. "گفتم چرا اعتصاب غذا؟ گفت به خاطر رسيدگي به وضعيت پرستاران و زحمتكشان بيمارستان. "قبل از اينكه حرفي بزند قاشق سوپ را در دهانش گذاشتم و گفتم حالا براي اعتصاب تكروي نكن بايد تصميم جمعي گرفت." همسر درويشيان گفت :" "موقعي كه به بخش منتقل شده بود مي‌خواست اعتصاب غذا كند. من با او صحبت كردم كه حالا موقع‌اش نيست. يا خطاب به يكي از دوستان‌اش دكتر اصغر الهي كه رماني به نام مادرم بي‌بي‌جان دارد مي‌گفت «دكترالهي، يك مادرم بي‌بي‌جان در ICU بود برو به دادش برس."

 در اين مراسم تعداد زيادي از اهالي فرهنگ و هنر و روزنامه نگاران و تعدادي از اعضاي كانون نويسندگان ايران در كنار علاقه مندان به علي اشرف درويشيان حضور داشتند. و علي اشرف درويشيان در گفتگويي مي گويد: "سي سال پيش در زندان و در سلول، زمستان ها وقتي از نگهبان ها مي شنيدم که بيرون برف زيادي باريده و بازجوها نيامده اند، خوشحال مي شدم. در گوشه سلول کپ مي کردم. پتوي سربازي را به خود مي پيچيدم و به صداي آرام قلبم که پس از شب ها و روزها بازجويي و شکنجه، آرام مي زد، گوش مي دادم و در يادهاي گذشته ام فرو مي رفتم. برف سه متري باعث مي شود کساني که براي دستگيري ات مي آمدند، ماشينشان در برف گير کند. همه جا ساکت، همه جا تعطيل. بازجويي و شکنجه تعطيل. حتي صداي شوم کلاغ ها بريده است. چنان سکوتي که صداي چکيدن اشکهايت را روي پتو مي شنوي. دلم مي خواهد سراسر جهان را برف بگيرد."


Thursday, May 15, 2008

آنكس كه خريدار ، به دو رايم نيست و انكس كه به دو راي...

هر روز هر روز مي آيي و اين آمدن نيامدني است بزرگ كه تكرار مي شود و رنگ زندگي بخود مي گيرد و مي غلتدو باز نمي شود. و نشدن هايي كه شدن در بطن خود مي پرورد. صداي تو هم كه انگار زنداني است. و رباعي ابولخير با صداي فرهاد:

امروز در اين شهر چو من ياري نيست

                     آورده به بازار رو خريداري نيست

آنكس كه خريدار ، به دو رايم نيست

                     و انكس كه به دو راي خريدارم نيست ...

Sunday, May 4, 2008

ممانعت از ادامه تحصیل سهیل آصفی روزنامه نگار،در دانشگاه سوره



تحصیل، حق سهیل آصفی است - دکتر پرویز داورپناه- وبلاگ احترام آزادی

ادوارنیوز: از ادامه تحصیل سهیل آصفی روزنامه نگار، در دانشگاه سوره ممانعت به عمل آمده است.
"ثبت نام ترم آخر من در دانشگاه به دستور حراست لغو شده است و از ادامه تحصيل اينجانب در ترم آخر بدون اعلام هيچگونه توجيه و موجب قانوني از سوي نهاد حراست دانشگاه جلوگيري به عمل آمده است."
سهیل آصفی روزنامه نگاری که بیش از شصت روز را در بازداشت و سلول انفرادی بازداشتگاه وزارت اطلاعات معروف به بند 209 زندان اوین گذرانده است و ماههایی پیش با تودیع یکصد میلیون تومان وثیقه از زندان بطور موقت آزاد شد با اعلام این خبر به خبرنگار ما تاکید می کند که این اقدام دانشگاه سوره بدون هیچگونه موجب و مستند قانونی و به رغم ثبت نام ترم آخر و اخذ شهریه از او صورت گرفته است و رئیس حراست دانشگاه در پی اعتراضات این روزنامه نگار و دانشجو بعد از شش ماه سرگردانی پیش از نوروز سرانجام با ثبت نام مشروط او موافقت کرده و دستور تصحیح اوراق امتحانی كه در پاكت هاي "خيلي محرمانه" نگهداري مي شد و مجوز انتخاب واحد ترم جدید صادر شده است.
اما در حال حاظر به گفته مدیریت آموزش دانشگاه که پیگیر حل مساله بوده است این ثبت نام از سوی حراست لغو و فایل آموزشی وی بسته شده است. آصفی اضافه می کند که در مشورتي که با وکلای خود در این زمینه داشته است آنها اعلام کرده اند که محرومیت از تحصیل یک دانشجو بر اساس ضوابط و آیین نامه ها باید مراحلی را طی کند اما به رغم تشکیل جلسه کمیته انضباطی برای رسیدگی به وضعیت تحصیلی وی رئیس این کمیته اعلام کرده است که هیچگونه دلیل مستندی برای رسیدگی ندارند و مساله به حراست دانشگاه ارجاع شده است.
سهیل آصفی در پاسخ به این پرسش خبرنگار ما که اقدام بعدی او در این رابطه چه خواهد بود می گوید: " رئیس حراست دانشگاه که گفته می شود ثبت نام من از سوی این نهاد لغو شده است حق ادامه تحصیل مرا منوط به نامه و مجوزی از سوی وزارت اطلاعات یا دادستانی انقلاب عنوان کرده و در مراجعات مکرری که من به شعبه دو امنیت دادسرای انقلاب برای پیگیری این مساله از هشت ماه پیش و بلافاصله بعد از بيرون آمدن از زندان تاکنون داشته ام آنها به هیچ وجه پاسخگو نبوده اند و حتی تاکنون اجازه حضور و طرح مساله به من داده نشده است." اين فعال حقوق بشر اضافه می کند رئیس حراست دانشگاه که پیش از این خود را قاصر از تصمیم گیری و مطیع احکام بالا می دانست و مساله را پیگیری می کرد اخیرا اعلام کرده که این تصمیم بر اساس هیچ نامه ای از بالا صورت نگرفته و خود او مسئول این اقدام است.
سهيل آصفي مي گويد: "گفتند می توانید از من شکایت کنید شاید کارتان راه بیفتد! به هر حال من ترجیح می دهم که مساله به روال خود پیش برود. به توصیه وکلا شکایتی را به دیوان عدالت اداری تسلیم می کنم و امیدوارم نهادهای ذی ربط هر چه زودتر به این روند غیر قانونی و خودسرانه خاتمه داده و رسیدگی لازم را به عمل آورند. در كل كشور تنها دو دپارتمان سينما هست كه شرايط پذيرش سالانه آن بسيار محدود است. با صرف اين همه هزينه ي مادي و معنوي در حالي كه من در ترم آخر هستم و عملا درس من تمام شده است و فقط چند واحد برای فارق التحصیل شدن دارم به اضافه پایان نامه چنين وضعيتي را بوجود آورده اند.
محرومیت از تحصیل من بدون ارائه هیچگونه مبنا و توجيه قانوني يا صدور حكم و قراري از ناحيه کمیته انضباطی دانشگاه و یا سندی کتبی صورت گرفته است و به رغم نامه نگاری های متعدد در طول اين هشت ماه سرگرداني هیچ نهادی پاسخگوی این تضیع حق آشکار نبوده است."

Thursday, May 1, 2008

گرامی باد اول ماه مه روز جهانی کارگر!


دست توست
دستی که کار را می شناسد.
کودک و لبخند را می شناسد.
رودخانه و صبح و ستاره را می شناسد.
دستی که بر زخم رفیق
یک پارچه نوازش است
دستی که پرچم خون بر می گیرد
در رگبار پیش می رود
در خون می غلتد...
از نمایش "عباس آقا کارگر ایران ناسیونال" اثر زنده ياد سعید سلطان پور

Tuesday, April 29, 2008

در دفاع از شرافت قلم؛"روزنامه نگار مستقل" نه زير چتر "دو خرداد" و اكناف

بي كار هستم .و همچنان سخني گفته نمي شود يا كه فرصتي از كار كردن كه به معاش اين روزهاي سخت ياري رساند.بي كار. نه زير چتر "دو خرداد" و اكناف.  كه "مستقل" و "آزاد".

 و اين هزينه ي كار همه ي آنهاست كه بوده اند و هستند در شماره هر چند قليل.

با خود مي انديشم. پر مي شوم و خالي در اين روزها. روزهايي كه به توالي خاكستري رنگ مي خورند و ريز كه مي شوم در "ما" جز هاله اي از بودن هاي متناوب هيچ نمي يابم تا كه "دستي ياري دهنده" يا "كلامي مهر آميز" را به "خانه" ميزبان شويم.

 جز درشتي و ترور شخصيت و غوطه خوردن در دور باطل دگر انديش كشي با آن پيشنه ي بلند نهاد استبدادي "من" چيزي نديده ام در همه ي اين سالها كه گذشتند و قلم زديم و انگار كه چه تند از مرز ده سالگي گذر كرد كارنامه حرفه ي روزنامه نگاري ام  و اين خانه ي مجازي كه سه ساله شد و نفس مي كشد همچنان با زمهرير فصل تموزي كه در آن سلول گذشت و روايت نشده است هنوز و تب تند باراني را كه ميزبان شد و تا حال. همه ي روزهايي كه با نام حال رقم مي خورند و نيست حالا مجال كاري و روزنه اي كه باشد تنها براي معيشت و گذران روزها.

نبوده است و نيست  روزنه اي براي كار حرفه اي روزنامه نگاري از براي همه ي آن اهالي قلم و روزنامه نويسان كه در طول كار حرفه اي خبر رساني و اطلاع رساني خود با باور به اصل گردش آزاد اطلاعات  دل در گرو اين جناح و ان جناح نسپرده اند و  كار خود فارق از همسويي با بادهاي مخالف سرا و يا موافق روز همچنان بر لبه ي باريك ادامه مي دهند.

تجربه اين را خوب ثابت كرده است بر ما و همه ي آنان كه در راه ارزش هاي دمكراتيك و حقوق بشري  در اينجا و آنجا كوشا هستند كه جماعت شهره ي  روزنامه نگاران"دو خردادي" به رغم  همه ي آن شعارها و حرف و سخن كه بر پيشاني كاغذها نشانده اند همه از دموكراسي و دگر انديش پذيري و فغاني بجا از مهميزها اما نه بر تافتند و نه بر مي تابند آن دسته از روزنامه نگاران به واقع "مستقل" را كه در بازار مكاره ي اكنون "انتخاب" كرده اند و خواستند كه "ديگر" باشند و زير علم "مشاركتي" و "كارگزاراني" و "مجاهد انقلاب اسلامي" و فلاني و بهماني و در يك كلام "دو خردادي" سينه نزنند و نشوند "راست " و "چپ" آن جماعت آشنا.

كه جدا از عينيت فضاي سياسي اكنون مدتهاست بر ما عيان شده است كه در ماهيت وجودي شان است و در جنم آنها كه بر نتابند دگرانديشان را و نيست ديگر تعارف و يا خجالتي. "سردبيرمشهور" كه در پاسخ چگونگي گذران روزها و امرار معاش "روزنامه نگار مستقل" رسما مي گويد "فلاني مي داني كه ما ضد .. هستيم" و من مي خندم همچنان.

 كار و معيشتي در اين بازار مكاره نيست تا روز بگذرد تنها. خوشا به حال آن "مفتشان فرهنگي" و دوستان اينجا و انجايشان كه جنم استبدادي خود را با عينيت فضاي منقبض اكنون توجيه مي كنند و با "ايدئولوژيك" ترين روش ها اين بار نه استاليني كه از پهلوي اولترا راست و ايدئولوژي پوپري "جامعه باز" و امثالهم هر نوع "آرمانخواهي" و راديكاليسم" را با عوام فريبانه ترين شيوه هاي ژورناليستي كوبيده .در نبود آلترناتيو واقعي  آدرس هاي خود را به مخاطب نوجو خورانده و پرونده بسازند رنگ رنگ در كاغذهايي خوش خط و خال كه از زحمت و باريك انديشي همكاران خوش فكر ما در اين كاغذها بر آمده است كه با هيزم اين آتش سياست گزاران كلان خواسته يا ناخواسته آنها نيز مي سوزند.

به كاغذ آمدن اين شمه نه از آن روست كه اساسا انتظاري از اين جماعت است كه به گمان كه  بر چشم باز آگاه ديگر عيان است ماهيت اين جريان ها و اينجا پر واضح است كه سخن از فرد نيست.  و آن دسته از همكاران زحمتكش كه به هر روي كار گل خود را در اين كاغذها پي گرفته اند و كاريشان نيست آنچنان به "روزنامه نگاري سياسي و مستقل" ميهن و روزهاي جاري ما. "ما سياسي نيستيم!"


اينها كه  چهره هاي اين روزهاي بي برگ روزنامه نگاري ايران شده اند آنجا كه نقش شرف روزنامه نگار ايراني را تنها آن واپسين نگاه نجيب رحمان است كه مكرر مي شود و آن چند ده تن همكاران بي نام و نشان ما كه در اقصي نقاط ميهن و جهان مي نويسند همچنان و هزينه مي دهند تا كه بايد. و مي نويسند تا ملعبه ي دست عروسكاني چند با همه ي آن بازي هاي آشنا نشوند و اميد را كه سوسويي ديگرش بايد باز.

و  همكاري و رفيقي كه همدلانه مي گويد بيا و "فكر اقتصادي" بكن. "گزارش" براي فلان آگهي و فلان رانت در چندين" روزنامه معتبر " [اصلاحاتي] بي نام و هويت خود. ماهي اين مبلغ براي تو.بيست درصد هم بده به آن ديگري كه رانت صفحه مال اوست ."تجارت" است. بيا "كار" كن. و اين حكايت "كار" ماست....

و تنها بر آن گواهي توانم داد با صداي بلند كه قلم را به بند نتوان كشيد كه اين همه را تاريخ پر خون ميهنم روايت مي كند و هيچش بيم نيست كه اگر در زمانه ي كوتوله هاي هرجايي بخواهي تا كه "انتخاب" كني و راه خود بپويي مخالف جهت باد و بر شانه ي تاريخي همه خون كه روزهاي حال ما را رقم زده است كه در اين وادي دزدانند پر شماره كه با چراغ به سرقت آن چيز آمده اند كه به بهاي خون ياران  و با عيار كم نظير "آگاهي" تا به امروز مكرر شده است و مي شود و زهي خيال باطل كه در چنين بازار مكاره اي عيار "آگاهي" را ديگر به سكه و سيمي نتوان خريد زيرآن چتر و اين چتر كه يك دهه پس از فروپاشي محتوم "استالينيسم" همگي دل در گرو قبله گاه نئوليبراليسم بسته اند و به هر توش و توان بازوي تبليغ آنچه معركه گردانان رسانه اي "ليبرال دموكراسي" خواهانند. جمعي آگاه و جمعي نا آگاه دلبسته اند تنها و راه چاره را در سوت و كور اين شب ديجور تنها در نوري از آن روزنه ي تا هميشه ي خدا بسته مي جويند.

 و اين حكايت روزهاي جاري ماست كه كمتر نوشته ام و گفته ام از وقتي از آن بند رهيده ام و به سكوتي نه كه فريادي مي برد اين همه لال بازي كه ماراست امروز. و باز نخواهم گفتن هنوز.

بي كار و پر كار و نقش شرف در روسپيخانه اي كه نام هر چيز و همه چيز به باژگونه ي خود مي برد. و گاه افسرده از حجم اين كژي ها كه همه ريشه در "استبداد دروني" هر يك از ما دارد با هر انديشه و مسلك و مذهبي و دور باطلي كه همچنان "ديگر" خواهان ميهن را در چنبره ي تنگ خود مي فشارد.

 شك و شبهه اي نمي برم اما كه "آزادي" در گرو "برابري" همگان است در فرصت هاي اقتصادي و بدنبال آن سياسي و اجتماعي و عدالتي كه همه گستري آن را در حوزه هاي فرهنگي و جنسيتي  بايد به نظاره نشست و اين همه در روزهاي جاري ميهن است كه مطالباتي سر به مهر را بار ديگر پيش چشم مي آورد كه عينيت وقايع موجود است و انسان را به سرمنزلي رهنمون مي شود كه بايد.

 اگر مبرم ترين خواست هاي دوران ما را بتوان در ايجاد كار و شغل فراهم ساختن آموزش بهداشت و خدمات اجتماعي مناسب همراه با خواست هاي تفكيك ناپذير جنبش رهايي زنان و مبارزه با تبعيض نژادي و جنسي و قومي و مذهبي و.. خلاصه كرد با پاسداشت اصل مبرم "انتخاب و آزادي بي قيد و شرط بيان و انديشه" و نيز"آزداي بي قيد و شرط فردي" اينها همگي در ارزش هاي اصيل ليبرالي نيز پيوست شده است اما آن هنگام كه چنين مطالباتي بگونه ي منفرد دنبال مي شود داستان را باژگونه مي نمايد و وقتي نياز به پيوستگي اين مطالبات مطرح مي شود است كه با ساز و كار "نظم غير انساني موجود" و ماهيت و چگونگي "انباشت" نمي خواند.

 هر چند كه آن دست ها به كار باشند و هر چند كه با ابزار "نو تاريخ نگاري"و امثال آن به جدال با تاريخ و ميراثي رفته باشند جماعتي از "پژوهشگران" دست پرورده كه زمزمه ي خاطره ي آن نيز با همه ي به كام ها و ناكامي ها تنها شرف روزهاي بي حرمت ماست در بازار كسادي "نظم غير انساني موجود" كه كوس رسوايي "پايان تاريخ" اش اين سو و آن سو بر زمين خورده است و پايان روزگاري كه "رقابت" را كمال مطلوب تصور مي كردند اما اكنون به قول ايستوان مزاروش بيش از پيش به نحو گستاخانه يي از پيش تعيين و به طور خودكار حل و فصل مي شود.باري ؛ داستان نه بر سر "كثرت گرايي ذاتي" كه مربوط به كثرت گرايي شيادانه ي برآمده از كثرت گرايي نظم غير انساني موجود است.

 و همچنان آن خيل كه دل بسته ي محصولات "كارخانه رويا سازي"شده اند كه رويا كش ترين روزهاي بشري را رقم مي زند آن مناسبات اقتصادي و اجتماعي كه در آن "انسان"  تنها كالايي و "عشق" متاعي براي داد و ستد و مگر جز زيستن با رويا و مبارزه اي پيگير نه در رويا يا براي اوتوپيا كه به  نقش عمل نشاندن و امكان هر چند كوچك "جهاني ديگر" با بينش تاريخي و ديالكتيكي توان حركت كردن در وادي حال و گذار مبرم پيش چشم جز با سلاح برنده ي "آگاهي سازمان يافته ي طبقاتي" هست؟!

بر آنم اما كه گام زدن در  راه اجتناب ناپذير پيش رو با همه ي سنگلاخي خود سر به نور تواند داشت اگر كه "ما" رهپويان آن را دمي فرصت كاوش در "من" باشد و آنگاه است كه خلا نبود جنبش اجتماعي و كار جدي كه اين سخت آشفته خاطرمان كرده است بار ديگر زنده مي شود و كليد گمشده ي آن روزنه ي بسته ي تا خدا  اين بار در دستان تحولخواهاني خواهد بود كه فردايي مي انديشند و حصارهاي تنگ سركوب فرهنگي و دگر انديش كشي را با هر توجيه مسلكي و ايدئولوژيك آن مي خواهند كه تنها در خاكروبه هاي پشت سر به وداع رفته باشند.

Sunday, April 20, 2008

موهايي كه خوب سفيد شدند

و روزهايي كه من نمي نويسم اينجا.روزهايي كه راه رفتن بر اسفالت خيابان هم مجوز مي خواهد. دانشگاه رفتن و نرفتن و نفس كشيدن كه تو گويي كه تنها تاريخ ميهنم پيش چشم رژه مي رود و لام تا كام نفسي نمي گشاييم ما. و هستيم و همچنان. بهروز كريمي زاده را خوب ديدم. و خوشحال تر كه انقدر خوب است. پسرك خوب پر شر و شور كه تازه رهيده است از بند و حديث بي قراري است اين روزهاي نخست "ازادي" براي همه كه هر يك بگونه اي طعمش را چشيده اند. كه "آزادي" مضحك ترين واژه ي ممكن است انگار در پاتاوه اي كه اكنون ما را نام گذاشته اند. روزهايي كه همچنان مي گذرد. موهايي كه در ان سياه تنگ و ترش سفيد شدند زياد. و ديدم شماره ي موهاي سفيد بهروز را هم كه در ميانه ي چشمان جستوگر انها كه به ديدارش امده بودند هي مي خنديد زياد پس پشت چشم ها. و قيل و قال تماشاچيان و چشم هاي ما همه يك يك باران تا كه باراني...و سر به خنده هايي كه تاريخ ماست همه ي انها .

مادراني كه در انتظارند. هيچش تفاوت نيست كه پوشيده در چادري باشي ايستاده رو به "قبله" اي و يا كه گيسوان رها در اعماق سياهي هاي يك شب كه بلند مي نوازدت و شكنجه گاه و شكنجه گر را خجل كرده باشي از حضور خود. او مادر است. و اين ما. و اين قلم كه اكنون از ميانه ي شهر شلوغ دود باز مي ايد و بيش از انچه در خود است سرشار. موهايي كه حوب سفيد شدند.

Friday, April 18, 2008

آن عاشقان شرزه


   پرده ی "سیاهکل" اثر بیژن جزنی

آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
 فریادشان تموج شط حیات بود
 چون آذرخش در سخن خویش زیستند
مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند
 می گفتی ای عزیز ! سترون شده ست خاک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند
 هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند.
محمدرضاشفیعی کدکنی(م.سرشک)


Saturday, March 29, 2008

آب در آمپول ؛ خيابانهاي ايران "ناصر خسرو" مي شوند


با زمزمه ي اعمال دور سوم تحريم هاي جامعه جهاني در جريان "پرونده هسته اي" جمهوري اسلامي نگراني هاي زيادي در مورد دامنه اثرات اين تحريم هاي گسترده بر برخي عرصه هاي زندگي مردم از جمله در صنعت داروسازي كشور شنيده مي شود.

اگر چه تاکنون هيچ آمار رسمي درباره تعداد جان باختگان حاصل از تحريم دارو و موارد مشابه آن ارائه نشده است، اما در يك نگاه كلي مي توان حدس زد اين تعداد کم نبوده اند؛ هيچ نهادي مسئوليت جان قربانيان را تاكنون بر عهده نگرفته و نمي گيرد. گفته مي شود كه در صورت به كار افتادن اثرات تحريم هاي تازه، بسياري از خيابان هاي ايران استعداد تبديل شدن به بازار داروهاي قاچاق "ناصر خسرو" را دارند.

عضو هیئت مدیره انجمن علمی داروسازان ایران، قاچاق دارو را همچنان به عنوان یکی از معضلات نظام دارویی کشور می داند و می گوید: هر چند طی یکسال گذشته تلاش های خوبی از طرف وزارت بهداشت صورت گرفته تا کمتر شاهد بروز این معضل باشیم اما قاچاق دارو و ورود داروهای تقلبی، هنوز به عنوان یک تهدید جدی برای سلامت جامعه مطرح است.

کامران باقري لنکراني، وزير بهداشت و درمان جمهوري اسلامي با اشاره به متخلفان در اين عرصه اخيرا گفته است:"اين سودجويان حتي به جاي استفاده از آب معمولي در ساخت مواد دارويي از آب جوي و بركه‌ها استفاده كرده‌اند و در اين راستا بررسي‌ها نشان داده كه اين داروها آلودگي ميكروبي داشته و پر از ذرات معلق بوده‌اند". او همچنين با اشاره به توزيع و فروش داروهاي مكمل در بازار ناصرخسرو گفته است: "اغلب اين مكمل‌ها تقلبي بوده است، به طوري كه 90 درصد داروهاي مكشوفه روز گذشته، تقلبي بوده كه در قالب داروهاي مكمل نيروزا در بازار ارايه و به قيمت‌هاي بالايي به فروش مي‌رسيده است".

به گفته يك كارشناس صنعت داروسازي داروهاي خاص، پس از ورود به کشور از چرخه توزيع داروخانه اي خارج و در خيابان ناصر خسرو عرضه مي شوند. در همه اين سال ها بيماران براي تهيه داروهاي ناياب خود مجبور بوده اند با مراجعه به دو داروخانه 13 آبان و هلال احمر در تهران، نياز خود را تامين کنند. برخي کارشناسان مي گويند به رغم اينکه فرمانده نيروي انتظامي و وزير بهداشت جمهوري اسلامي تاکيد کرده اند که با پاکسازي خيابان ناصرخسرو قصد دارند تا به توزيع داروها سرو ساماني بدهند، اما به نظر نمي رسد تا هنگام ساماندهي عرضه داروهاي ناياب در کشور، برخورد با فروشندگان دارو در ناصر خسرو بتواند مشکلي را حل کند.
كارشناسان صنعت داروسازي كشور معتقدند كه قدرت بيست و نه ساله ي ناصرخسرو، و حجم مبادلات آن، در اندازه چند دلال خرده پا نبود و نيست. معاون غذا و داروي وزارت بهداشت، که معتقد است در حال حاضر داروي كمياب در ناصرخسرو وجود ندارد، ناصرخسرو را مركز فسادي مي داند كه برخي از فرآورده‌هاي آن غيرقانوني، غيرمجاز و برخي از داروهاي آن تقلبي است.

Monday, March 24, 2008

قلب من زندانست


و حالا روزهایی دیگر که از خوزستان باز می گردم. روزهای "نوروزی" و شبهای میهنم.شب کارون و سفری که نبود در آن هم سخنی یا بود و سخنیم نبود. در کنار کارون و  رنگ همه ی این روزها و این شعر سیاوش کسرایی.
صوت غمگین محبوسی از حجره تنگ:
آه ای آزادي
وطنم قلب من است
قلب من زندانيست.

Sunday, March 16, 2008

نوروز در زمستان




سالي نوروز

بي چلچله بي بنفشه مي آيد

بي جنبش سرد برگ نارنج بر آب

بي گردش مرغانه ي رنگين بر آيينه

سالي

نوروز بي گندم سبز و سفره مي آيد

بي پيغام خموش ماهي از تنگ بلور

بي رقص عفيف شعله در مردنگي.

سالي

نوروز

همراه به دركوبي مرداني

سنگيني بار سالهاشان بر دوش:

تا لاله ي سوخته به ياد آرد باز

نام ممنوعش را

و تاقچه ي گناه

ديگر بار

با احساس كتاب هاي ممنوع

تقديس شود.

در معبر قتل عام

شمع هاي خاطره افروخته خواهد شد.

دروازه هاي بسته

به ناگاه

فراز خواهد شد

دستان اشتياق از دريچه ها دراز خواهد شد

لبان فراموشي

به خنده باز خواهد شد

و بهار

در معبري از غريو

تا شهر خسته

پيش باز خواهد شد.

سالي

آري

بي گاهان

نوروز چنين آغاز خواهد شد.


احمد شاملو


از دفتر "حديث بي قراري ماهان"

Wednesday, February 27, 2008

نئوليبراليسم به زبان ساده - احمد سيف


اجزای نئوليبراليسم درعمل:
کاستن از هزينه های اجتماعی.کاستن از نقش دولت.افزودن بر نرخ بهره.حذف مقررات دست و پاگير در عرصه مالکيت خارجی ها.حذف تعرفه ها.خصوصی کردن. کاهش وسرانجام حذف يارانه های پرداختی به کالاهای اساسی.تغيير ساختار اقتصاداز توليد داخلی به سوی توليد برای صادرات.
اجزای نئوليبراليسم درعمل:
۱-کاستن از هزينه های اجتماعی.
پی آمدش برای ثروتمندان:
پرداخت بخش بيشتری از بدهی ها به طلبکاران از جمله بانک جهانی وصندوق بين المللی پول


Homeless Man Pulling a Shopping Cart Down Broadway
Photographer:    Gideon Mendel 
پی آمدش برای فقرا:
- افزايش شهريه مدارس که باعث می شود کودکان به خصوص دختران ازآموزش و از رفتن به مدرسه باز بمانند.
- نسلی که آموزش اش مختل شده باشد فاقد مهارت های لازم برای کار مولد خواهد بود.
- پائين آمدن ميزان باسوادان و افزايش بی سوادی.
- هزينه بيشتر برای خدمات بهداشتی، باعث می شود که شماره روزافزونی از جمعيت به اين خدمات دسترسی نداشته باشند و درنتيجه، عذاب بيشتر و در نهايت مرگ بيشتر که به آسانی اجتناب پذير است.
- زنان که قبل از اين کاستن ها،علاوه بر کار کمرشکن بيرون - در مناظق آزاد تجارتی- کار اغلب قدرناشناخته خانگی را نيز انجام می دهند، مجبورند به جای پرستاران و اوليای بيمارستان ها، نگهداری ازاعضای بيمار خانواده که به اين خدمات دسترسی ندارند را نيز به گردن بگيرند.
۲-کاستن از نقش دولت
پی آمدش برای ثروتمندان:
- کاستن از تعداد کارمندان دولت، باعث می شود که امکانات کمتری برای بررسی و بازبينی چگونگی اجرای قوانين مربوط به کار، شرايط کاری، بهداشت و امنيت شغلی وجودداشته باشد.
- منابع بيشتری برای بازپرداخت بدهی ها فراهم می شود.
پی آمدش برای فقرا:
- بيکاری گسترده به ويژه در کشورهائی که دولت عمده ترين کارفرمای کشور است.
- در نبود پرداخت های رفاهی، بيکاران چاره ای غير از اين نخواهند داشت که در ازای هر ميزان مزد کار جديدی پيدا کنند.
- کاستن از خدمات بهداشتی دولتی، بحران بيماری ايدز را به خصوص در افريقا، تشديد می کند.
۳-افزودن بر نرخ بهره
پی آمدش برای ثروتمندان:
- سرمايه گذاران با وديعه گذاری پول خود از بهره بالا بهره مند می شوند و البته هر آن که بخواهند، سرمايه را از کشور خارج می کنند.
پی آمدش برای فقرا:
- واحدها و شرکت های کوچک که عمدتا بومی هستند و زارعان خرده پا، در وام ستانی برای کسری های مالی با مشکل روبرو می شوند و ای بسا به ورشکستگی می افتند.
- زارعان خرده پا به فروش زمين مجبور می شوند و به صورت کارگر روزمزد در می آيند و يا مجبورند روی زمين های نامرغوب ترفعاليت نمايند.
- ورشکستگی گسترده و بيکاری ناشی از آن در شرايطی که بيمه بيکاری وجود ندارد، باعث افزايش فقر و نداری می شود.
۴-حذف مقررات دست و پاگير در عرصه مالکيت خارجی ها
پی آمدش برای ثروتمندان:
- شرکت های فرامليتی می توانند سودآورترين شرکت های بومی را به آسانی و بدون اين مقررات کنترل کننده خريداری نمايند.
- برای جلب سرمايه خارجی، رقابت بين کشورها افزايش می يابد. شيوه هائی که اين رقابت بروز می کند شامل: اعطای يارانه، تخفيف مالياتی، زمين مجانی، مزد پائين، مناطق آزاد تجارتی می باشد.
- وقتی شرکت فرامليتی وارد يک کشوری می شود- اگر آن کشور عضو سازمان تجارت جهانی باشد- شرکت می تواند با مراجعه به سازمان تجارت جهانی، خواستار حق وحقوق خود بشود.
پی آمدش برای فقرا:
- کنترل بخش عمده ای از اقتصاد به دست خارجی ها می افتد.
- در اغلب موارد، دولت ها به طور ضمنی و مخفی متعهد می شوند که برای اجرای قوانين کار و بهداشت محيط زيست پافشاری نکنند.
۵-حذف تعرفه ها
پی آمدش برای ثروتمندان:
- ورود کالاهای خارجی سهل و آسان می شود.
- کالاهای لوکس وارداتی برای مصرف کنندگان- ثروتمندان- ارزان تر می شود.
- کشور می تواند شرايط را برای پيوستن به سازمان تجارت جهانی آماده نمايد.
پی آمدش برای فقرا:
- رقابت با کالاهای وارداتی برای محصولات داخلی سخت تر می شود.
- باعث ورشکستگی واحدهای داخلی شده بيکاری را افزايش می دهد.
۶-خصوصی کردن
پی آمدش برای ثروتمندان:
- برای ثروتمندان فرصت های سود بادآورده فراهم می شود چون د راغلب موارد, شرکت های دولتی به قيمتی کمتر از قيمت واقعی به فروش می رسند.
- درآمدهای ناشی از خصوصی سازی می تواند صرف پرداخت بدهی ها بشود.
پی آمدش برای فقرا:
- انتقال اموال ملی به اندک شمار ثروتمندان داخلی وخارجی.
- کاهش خدمات دولتی برای شهروندان و بالارفتن قيمت خدماتی که باقی می ماند.
- افزايش گسترده بيکاری و کاهش حق و حقوق کارگران
۷-کاهش وسرانجام حذف يارانه های پرداختی به کالاهای اساسی
پی آمدش برای ثروتمندان:
- منابع بيشتری برای بازپرداخت بدهی ها فراهم می شود.
- سودآوری بيشتر برای محصولات که با يارانه ارايه می شدند. پی آمدش برای فقرا:
- هزينه محصولات اساسی زندگی که برای بقاء اساسی است، افزايش می يابد.
- آماده کردن شرايط برای ناآرامی های اجتماعی که معمولا با خشونت و کشتار سرکوب می شوند.
8- تغيير ساختار اقتصاداز توليد داخلی به سوی توليد برای صادرات
پی آمدش برای ثروتمندان:
- ايجاد درآمد بيشتر برای بازپرداخت بدهی ها
- قانون عرضه و تقاضا در بازارهای جهانی باعث سقوط قيمت ها می شود. چون اين سياستی است که به همه اين کشورها ديکته می شود
- تضمين عرضه ارزان محصولات توليدی اين کشورها به بازارهای جهانی
- شرکت های محلی و بومی با رقابت شرکت های غول پيکر بين المللی ورشکست می شوند.
- آماده کردن کار فراوان و ارزان برای بهره کشی.
پی آمدش برای فقرا:
- خراب تر شدن نرخ مبادله تجارتی به ضرر کشورهای فقير.
- بهترين زمين ها صرف توليد برای صادرات می شود و زمين های نامرغوب تر برای توليد مواد غذائی مورد بهره برداری قرار می گيرد که باعث بی ثباتی عرضه مواد غذائی شده امنيت غذائی را به مخاطره می اندازد.
- افزايش فشار برروی زنان که ناچارند در اين وضعيت ناامن هم چنان شکم ديگران را سير کنند.
- وابستگی بيشتر کشوربه مواد غذائی وارداتی.
- استخراج بيش از اندازه مواد معدنی و استفاده نا معقول از جنگل ها بدون توجه به هزينه های آن برای بهداشت محيط زيست.