Tuesday, April 29, 2008

در دفاع از شرافت قلم؛"روزنامه نگار مستقل" نه زير چتر "دو خرداد" و اكناف

بي كار هستم .و همچنان سخني گفته نمي شود يا كه فرصتي از كار كردن كه به معاش اين روزهاي سخت ياري رساند.بي كار. نه زير چتر "دو خرداد" و اكناف.  كه "مستقل" و "آزاد".

 و اين هزينه ي كار همه ي آنهاست كه بوده اند و هستند در شماره هر چند قليل.

با خود مي انديشم. پر مي شوم و خالي در اين روزها. روزهايي كه به توالي خاكستري رنگ مي خورند و ريز كه مي شوم در "ما" جز هاله اي از بودن هاي متناوب هيچ نمي يابم تا كه "دستي ياري دهنده" يا "كلامي مهر آميز" را به "خانه" ميزبان شويم.

 جز درشتي و ترور شخصيت و غوطه خوردن در دور باطل دگر انديش كشي با آن پيشنه ي بلند نهاد استبدادي "من" چيزي نديده ام در همه ي اين سالها كه گذشتند و قلم زديم و انگار كه چه تند از مرز ده سالگي گذر كرد كارنامه حرفه ي روزنامه نگاري ام  و اين خانه ي مجازي كه سه ساله شد و نفس مي كشد همچنان با زمهرير فصل تموزي كه در آن سلول گذشت و روايت نشده است هنوز و تب تند باراني را كه ميزبان شد و تا حال. همه ي روزهايي كه با نام حال رقم مي خورند و نيست حالا مجال كاري و روزنه اي كه باشد تنها براي معيشت و گذران روزها.

نبوده است و نيست  روزنه اي براي كار حرفه اي روزنامه نگاري از براي همه ي آن اهالي قلم و روزنامه نويسان كه در طول كار حرفه اي خبر رساني و اطلاع رساني خود با باور به اصل گردش آزاد اطلاعات  دل در گرو اين جناح و ان جناح نسپرده اند و  كار خود فارق از همسويي با بادهاي مخالف سرا و يا موافق روز همچنان بر لبه ي باريك ادامه مي دهند.

تجربه اين را خوب ثابت كرده است بر ما و همه ي آنان كه در راه ارزش هاي دمكراتيك و حقوق بشري  در اينجا و آنجا كوشا هستند كه جماعت شهره ي  روزنامه نگاران"دو خردادي" به رغم  همه ي آن شعارها و حرف و سخن كه بر پيشاني كاغذها نشانده اند همه از دموكراسي و دگر انديش پذيري و فغاني بجا از مهميزها اما نه بر تافتند و نه بر مي تابند آن دسته از روزنامه نگاران به واقع "مستقل" را كه در بازار مكاره ي اكنون "انتخاب" كرده اند و خواستند كه "ديگر" باشند و زير علم "مشاركتي" و "كارگزاراني" و "مجاهد انقلاب اسلامي" و فلاني و بهماني و در يك كلام "دو خردادي" سينه نزنند و نشوند "راست " و "چپ" آن جماعت آشنا.

كه جدا از عينيت فضاي سياسي اكنون مدتهاست بر ما عيان شده است كه در ماهيت وجودي شان است و در جنم آنها كه بر نتابند دگرانديشان را و نيست ديگر تعارف و يا خجالتي. "سردبيرمشهور" كه در پاسخ چگونگي گذران روزها و امرار معاش "روزنامه نگار مستقل" رسما مي گويد "فلاني مي داني كه ما ضد .. هستيم" و من مي خندم همچنان.

 كار و معيشتي در اين بازار مكاره نيست تا روز بگذرد تنها. خوشا به حال آن "مفتشان فرهنگي" و دوستان اينجا و انجايشان كه جنم استبدادي خود را با عينيت فضاي منقبض اكنون توجيه مي كنند و با "ايدئولوژيك" ترين روش ها اين بار نه استاليني كه از پهلوي اولترا راست و ايدئولوژي پوپري "جامعه باز" و امثالهم هر نوع "آرمانخواهي" و راديكاليسم" را با عوام فريبانه ترين شيوه هاي ژورناليستي كوبيده .در نبود آلترناتيو واقعي  آدرس هاي خود را به مخاطب نوجو خورانده و پرونده بسازند رنگ رنگ در كاغذهايي خوش خط و خال كه از زحمت و باريك انديشي همكاران خوش فكر ما در اين كاغذها بر آمده است كه با هيزم اين آتش سياست گزاران كلان خواسته يا ناخواسته آنها نيز مي سوزند.

به كاغذ آمدن اين شمه نه از آن روست كه اساسا انتظاري از اين جماعت است كه به گمان كه  بر چشم باز آگاه ديگر عيان است ماهيت اين جريان ها و اينجا پر واضح است كه سخن از فرد نيست.  و آن دسته از همكاران زحمتكش كه به هر روي كار گل خود را در اين كاغذها پي گرفته اند و كاريشان نيست آنچنان به "روزنامه نگاري سياسي و مستقل" ميهن و روزهاي جاري ما. "ما سياسي نيستيم!"


اينها كه  چهره هاي اين روزهاي بي برگ روزنامه نگاري ايران شده اند آنجا كه نقش شرف روزنامه نگار ايراني را تنها آن واپسين نگاه نجيب رحمان است كه مكرر مي شود و آن چند ده تن همكاران بي نام و نشان ما كه در اقصي نقاط ميهن و جهان مي نويسند همچنان و هزينه مي دهند تا كه بايد. و مي نويسند تا ملعبه ي دست عروسكاني چند با همه ي آن بازي هاي آشنا نشوند و اميد را كه سوسويي ديگرش بايد باز.

و  همكاري و رفيقي كه همدلانه مي گويد بيا و "فكر اقتصادي" بكن. "گزارش" براي فلان آگهي و فلان رانت در چندين" روزنامه معتبر " [اصلاحاتي] بي نام و هويت خود. ماهي اين مبلغ براي تو.بيست درصد هم بده به آن ديگري كه رانت صفحه مال اوست ."تجارت" است. بيا "كار" كن. و اين حكايت "كار" ماست....

و تنها بر آن گواهي توانم داد با صداي بلند كه قلم را به بند نتوان كشيد كه اين همه را تاريخ پر خون ميهنم روايت مي كند و هيچش بيم نيست كه اگر در زمانه ي كوتوله هاي هرجايي بخواهي تا كه "انتخاب" كني و راه خود بپويي مخالف جهت باد و بر شانه ي تاريخي همه خون كه روزهاي حال ما را رقم زده است كه در اين وادي دزدانند پر شماره كه با چراغ به سرقت آن چيز آمده اند كه به بهاي خون ياران  و با عيار كم نظير "آگاهي" تا به امروز مكرر شده است و مي شود و زهي خيال باطل كه در چنين بازار مكاره اي عيار "آگاهي" را ديگر به سكه و سيمي نتوان خريد زيرآن چتر و اين چتر كه يك دهه پس از فروپاشي محتوم "استالينيسم" همگي دل در گرو قبله گاه نئوليبراليسم بسته اند و به هر توش و توان بازوي تبليغ آنچه معركه گردانان رسانه اي "ليبرال دموكراسي" خواهانند. جمعي آگاه و جمعي نا آگاه دلبسته اند تنها و راه چاره را در سوت و كور اين شب ديجور تنها در نوري از آن روزنه ي تا هميشه ي خدا بسته مي جويند.

 و اين حكايت روزهاي جاري ماست كه كمتر نوشته ام و گفته ام از وقتي از آن بند رهيده ام و به سكوتي نه كه فريادي مي برد اين همه لال بازي كه ماراست امروز. و باز نخواهم گفتن هنوز.

بي كار و پر كار و نقش شرف در روسپيخانه اي كه نام هر چيز و همه چيز به باژگونه ي خود مي برد. و گاه افسرده از حجم اين كژي ها كه همه ريشه در "استبداد دروني" هر يك از ما دارد با هر انديشه و مسلك و مذهبي و دور باطلي كه همچنان "ديگر" خواهان ميهن را در چنبره ي تنگ خود مي فشارد.

 شك و شبهه اي نمي برم اما كه "آزادي" در گرو "برابري" همگان است در فرصت هاي اقتصادي و بدنبال آن سياسي و اجتماعي و عدالتي كه همه گستري آن را در حوزه هاي فرهنگي و جنسيتي  بايد به نظاره نشست و اين همه در روزهاي جاري ميهن است كه مطالباتي سر به مهر را بار ديگر پيش چشم مي آورد كه عينيت وقايع موجود است و انسان را به سرمنزلي رهنمون مي شود كه بايد.

 اگر مبرم ترين خواست هاي دوران ما را بتوان در ايجاد كار و شغل فراهم ساختن آموزش بهداشت و خدمات اجتماعي مناسب همراه با خواست هاي تفكيك ناپذير جنبش رهايي زنان و مبارزه با تبعيض نژادي و جنسي و قومي و مذهبي و.. خلاصه كرد با پاسداشت اصل مبرم "انتخاب و آزادي بي قيد و شرط بيان و انديشه" و نيز"آزداي بي قيد و شرط فردي" اينها همگي در ارزش هاي اصيل ليبرالي نيز پيوست شده است اما آن هنگام كه چنين مطالباتي بگونه ي منفرد دنبال مي شود داستان را باژگونه مي نمايد و وقتي نياز به پيوستگي اين مطالبات مطرح مي شود است كه با ساز و كار "نظم غير انساني موجود" و ماهيت و چگونگي "انباشت" نمي خواند.

 هر چند كه آن دست ها به كار باشند و هر چند كه با ابزار "نو تاريخ نگاري"و امثال آن به جدال با تاريخ و ميراثي رفته باشند جماعتي از "پژوهشگران" دست پرورده كه زمزمه ي خاطره ي آن نيز با همه ي به كام ها و ناكامي ها تنها شرف روزهاي بي حرمت ماست در بازار كسادي "نظم غير انساني موجود" كه كوس رسوايي "پايان تاريخ" اش اين سو و آن سو بر زمين خورده است و پايان روزگاري كه "رقابت" را كمال مطلوب تصور مي كردند اما اكنون به قول ايستوان مزاروش بيش از پيش به نحو گستاخانه يي از پيش تعيين و به طور خودكار حل و فصل مي شود.باري ؛ داستان نه بر سر "كثرت گرايي ذاتي" كه مربوط به كثرت گرايي شيادانه ي برآمده از كثرت گرايي نظم غير انساني موجود است.

 و همچنان آن خيل كه دل بسته ي محصولات "كارخانه رويا سازي"شده اند كه رويا كش ترين روزهاي بشري را رقم مي زند آن مناسبات اقتصادي و اجتماعي كه در آن "انسان"  تنها كالايي و "عشق" متاعي براي داد و ستد و مگر جز زيستن با رويا و مبارزه اي پيگير نه در رويا يا براي اوتوپيا كه به  نقش عمل نشاندن و امكان هر چند كوچك "جهاني ديگر" با بينش تاريخي و ديالكتيكي توان حركت كردن در وادي حال و گذار مبرم پيش چشم جز با سلاح برنده ي "آگاهي سازمان يافته ي طبقاتي" هست؟!

بر آنم اما كه گام زدن در  راه اجتناب ناپذير پيش رو با همه ي سنگلاخي خود سر به نور تواند داشت اگر كه "ما" رهپويان آن را دمي فرصت كاوش در "من" باشد و آنگاه است كه خلا نبود جنبش اجتماعي و كار جدي كه اين سخت آشفته خاطرمان كرده است بار ديگر زنده مي شود و كليد گمشده ي آن روزنه ي بسته ي تا خدا  اين بار در دستان تحولخواهاني خواهد بود كه فردايي مي انديشند و حصارهاي تنگ سركوب فرهنگي و دگر انديش كشي را با هر توجيه مسلكي و ايدئولوژيك آن مي خواهند كه تنها در خاكروبه هاي پشت سر به وداع رفته باشند.

Sunday, April 20, 2008

موهايي كه خوب سفيد شدند

و روزهايي كه من نمي نويسم اينجا.روزهايي كه راه رفتن بر اسفالت خيابان هم مجوز مي خواهد. دانشگاه رفتن و نرفتن و نفس كشيدن كه تو گويي كه تنها تاريخ ميهنم پيش چشم رژه مي رود و لام تا كام نفسي نمي گشاييم ما. و هستيم و همچنان. بهروز كريمي زاده را خوب ديدم. و خوشحال تر كه انقدر خوب است. پسرك خوب پر شر و شور كه تازه رهيده است از بند و حديث بي قراري است اين روزهاي نخست "ازادي" براي همه كه هر يك بگونه اي طعمش را چشيده اند. كه "آزادي" مضحك ترين واژه ي ممكن است انگار در پاتاوه اي كه اكنون ما را نام گذاشته اند. روزهايي كه همچنان مي گذرد. موهايي كه در ان سياه تنگ و ترش سفيد شدند زياد. و ديدم شماره ي موهاي سفيد بهروز را هم كه در ميانه ي چشمان جستوگر انها كه به ديدارش امده بودند هي مي خنديد زياد پس پشت چشم ها. و قيل و قال تماشاچيان و چشم هاي ما همه يك يك باران تا كه باراني...و سر به خنده هايي كه تاريخ ماست همه ي انها .

مادراني كه در انتظارند. هيچش تفاوت نيست كه پوشيده در چادري باشي ايستاده رو به "قبله" اي و يا كه گيسوان رها در اعماق سياهي هاي يك شب كه بلند مي نوازدت و شكنجه گاه و شكنجه گر را خجل كرده باشي از حضور خود. او مادر است. و اين ما. و اين قلم كه اكنون از ميانه ي شهر شلوغ دود باز مي ايد و بيش از انچه در خود است سرشار. موهايي كه حوب سفيد شدند.

Friday, April 18, 2008

آن عاشقان شرزه


   پرده ی "سیاهکل" اثر بیژن جزنی

آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند
رفتند و شهر خفته ندانست کیستند
 فریادشان تموج شط حیات بود
 چون آذرخش در سخن خویش زیستند
مرغان پر گشوده ی طوفان که روز مرگ
دریا و موج و صخره بر ایشان گریستند
 می گفتی ای عزیز ! سترون شده ست خاک
اینک ببین برابر چشم تو چیستند
 هر صبح و شب به غارت طوفان روند و باز
باز آخرین شقایق این باغ نیستند.
محمدرضاشفیعی کدکنی(م.سرشک)