Thursday, December 28, 2006

شب آرش و بیضایی

عکس ها: سامان اقوامی - ایسنا

"شمايان شماييد. ترسان از يکديگر و هميشه مي دانيد يلي جايي هست که افت شما، خيز وي است. آري، هميشه داسي هست که بدان ريشه ي شما برکنند..." کلام آرش بود که در پرتو شصت و هشت شمع فروزان بزرگداشت بهرام بيضا يي را از امروز تا ديروز مي برد. ايرانياني که جان در کمان و قلم کردند تا ايران زنده بماند.
شب آرش و بيضايي
عصر گس زمستاني پنجم دي ماه، خانه ي هنرمندان ايران، ميزبان جمع بزرگي از هنرمندان و دوستداران يکي از شاخص ترين چهره هاي سينما و نمايش ايران، بهرام بيضايي بود تا "هنرمند متعهد" پاس تکاپو در راه خلق ببيند و شصت و هشت شمع فروزان در سالروز ميلادش فروزان شود. بيضايي و همسرش مژده شمسايي به همراه پسر کوچکشان نياسان در حالي در ميان همهمه و تشويق چند دقيقه اي حضار به سالن بتهوون خانه هنرمندان وارد مي شدند که جمعيتي دو برابر جمعيت داخل سالن ناصري و بتهوون ايستاده و نشسته، در راه پله ها و فضاي بيرون از سالن، از نزديک و بسياري بر پرده ي عريض تلويزيوني، مراسم شصت و هشتمين سالگرد ميلاد بيضايي را در "شب بيضايي" به نظاره نشسته بودند.
برنامه با سخناني درباره بهرام بيضايي و آرش شرو ع شد: "بهرام بيضايي از معدود هنرمنداني است که با جنبش فکري و اجتماعي عصر خود آميخته است [آنجا که مي گوييد فرهنگ ما نيازمند باز انديشي است در همه باورهايش، تاريخش، سوابقش و آنچه که مانع رشد و باعث ايستايي و توقفش شده است. همه ما ناچاريم در مورد همه چيز از نو بيانديشيم و همه چيز را از نو با تعقل و ادراک امروزي ارزيابي کنيم و تعريف هاي گذشته را بسنجيم، از صافي خرد و آزمون بگذرانيم و در قالب يک دانش، بينش و خرد امروزي ساماندهي کنيم. اين تفکر نشان از عمق شناخت شما از زبان، فرهنگ و تمدن اين مملکت دارد. تداوم و حضور زنده و پوياي شما در اين سرزمين براي کمتر هنرمند و روشنفکري اتفاق مي افتد... ] و با "کلام فروتنانه بيضايي" به پايان رسيد: "من فقط فيلم نمي سازم، من هر کاري انجام مي دهم که بتوانم خودم را بيان کنم. اگر نتوانم فيلم بسازم، تئاتر کار مي کنم. اگر امکان کار تئاتر نباشد، مي نويسم. اگر نتوانم اين را کنم، کتاب مي خوانم يا درس مي دهم، يا با خودم موسيقي زمزمه مي کنم. به هر حال، در هر زماني کاري را انجام مي دهم. منظور از تمام اين ها شکل دادن به انديشه هايم است و اگر بخت ياري کند انتقال انديشه ام به شما و همين طور گرفتن انديشه از شما."
سپس فيلمي از کارنامه هنري بهرام بيضايي، ديروز و امروز که به همت واروژ کريم مسيحي، شهروز توکل و سامان خادم روي پرده رفت بخش ديگري از شب تولد بيضايي بود. عموسيبيلو، رگبار، غريبه و مه، کلاغ، چريکه ي تارا، مرگ يزدگرد، باشو غريبه ي کوچک، شايد وقتي ديگر، مسافران، گفتگو با باد[ فيلم کوتاه]، سگ کشي. تاريخ بي قرار ميهن ورق مي خورد. بيضايي جوان پشت دوربين و سال هاي مبارزه در دهه پنجاه خورشيدي. اينجا ديگر "برق شور دامنه هاست که سخن مي گويد. پرويز فني زاده و منوچهر فريد. پروانه معصومي و شبق گيسوان سياه بلندش لخت بر شانه ها و سوسن تسليمي که شانس حضور در کنار بيضايي يافت و در دهه شصت خورشيدي بر پرده درخشيد... مي آيد تا فصل خون. عکس هاي پشت صحنه نيز حالا به شدت تيره و تار شده اند. بيضايي و تيم همراهش حالا در تصاوير پشت صحنه مربوط به سکانس "سنگستاني ها" در سگ کشي، ماسک بر چهره دارند. هوا به شدت آلوده است! سالهاي "سازندگي" است! و فيد قرمزي که از خون روي صورت مژده تمام پرده را فرا گرفته است راوي ماجراست... نظامياني در چشم انداز مرتب رژه مي روند و اين بيضايي است که دارد تا خدا فرياد مي کند. اين وطنت نبود؟! 

 مژده شمسايي، همسر هنرمند بيضايي در آغاز کلام به سالگرد زلزله ي بم اشاره کرد و ياد جانباختگان اين حادثه را گرامي داشت. "امروز پنجم دي ماه است. سالروز تولد بهرام بيضايي. کسي که همه سالهاي زندگي اش را در راه فرهنگ و هنر اين کشور وقف کرده و همانطور که در اين فيلم شاهد بوديم موي خود را در اين راه سفيد کرده است. جا دارد که اپتدا تولد ايشان را به همه ي دوستداران فرهنگ و هنر اين کشور، فرزندان ايشان، نيلوفر و نگار که اينجا نيستند. نياسان، خودم و در پايان به ايشان تبريک بگويم." شمسايي گفت که قصد ندارد در مورد کارهاي بيضايي صحبت کند چون وقت چنين کاري وجود ندارد و به دليل عاطفه ي فراوان به تک تک آثار بيضايي قادر نيست که قضاوت بدون جانبداري کند. "بهتر است راجع به خودشان صحبت کنم. در اين باره هم جز تعريف و تمجيد و ستايش حرف ديگري براي گفتن ندارم اما مي دانم که با اين کار اذيت مي شوند و در نهايت مي گويند ببين چقدر در مورد شوهرش تعريف مي کند!..." اين بازيگر و گريمور سينماي ايران که اکنون يار و همراه بيضايي شده است ادامه داد "ممکن است براي عده اي اين سوال پيش بيايد که چرا داري با بيضايي زندگي مي کني؟ من پاسخ دقيقي براي اين پرسش ندارم، جز اينکه شايد انسان جايز الخطاست و گاهي اشتباه مي کند و عاشق مي شود! من هم اين اشتباه را کرده ام و از آن خوشحالم." مژده با خوانش بخشي از نمايشنامه ي منتشر نشده ي "سهراب کشي، مويه ي تهمينه" با اجرايي گرم، سخنان خود را به پايان برد.
 
ايستاده اي تا چشمانم را در بياورم يا دلم را از سينه بيرون بکشم. چيزي بگوييد که باور کنم خواب زنان چپ است و اين خواب من است پيش روي من. آنچه دلم راه به آن مي برد و نامش نمي بريد... گرچه نمي دانم کدام سوگي بزرگ تر است و آيا هر يک به تنهايي براي شکستن دل شيشه اي من کم نيست؟ کنار، کنار، کدامتان لب باز مي کنيد، يا وانهاده ايد خود دريابم در چه آتشي هستم. آه، اين تخته بند خون آلود همان دلاوري است که از باد درگذشت. سوار بر خنگ آرزو... به خدا که آتشفشان است در دلم، از من کناره کنيد زنان که براي شمردن اشک هايم ايستاده ايد. آيا هزاره به پايان رسيده است؟ اين جگر دريده هنوز از لبش بوي شير مي آيد. آسمان مگري و زمين منال و تو پرخوان پرياوه نخوان که کار از گريستن گذشت و نيايش و نالش. نه، اين از بخت تو نبود جانکم، مرا بود. بخت تو آنگاه تيره شد که فرزند من شدي. تو نيکبخت بودي اگر مادرت تهمينه بود يا پدر تهمتن... آه، دختران سمنگان که بهترين شما را بانوي وي مي ديدم، در من به چشم زني منگريد که با کشنده ي فرزند به بستر رفتم. از ميان شما کدامتان را دل به ديدار وي مي زد... اين جهان آيا تاب ديدن بهتر از خود نداشت؟ بخواب کودکم که شير از پستان مرگ مي خوري. ديگر تو را پاي گريز نيست از خوابي که همواره از آن مي گريختي. بخواب و خواب شمشير مبين و از پدر مپرس. که هر که نپرسيد زنده ماند. آرام جانکم که گهواره از من و تن کش از پدر داري، ديگر خواب بد نخواهي ديد. ديگر پرسشي نخواهي داشت... مهرباني و نيکي واژه هايي غريبند؟ آيا اين جواني رستم نيست که به دست پيري وي از پا درآمده؟... لال مي شوم. آري لال. داناتر از من بسيارند ولي نه دلسوخته تر. پس در خاکستر خويش مي سوزم. خاموش از درون... چرا من بايد همسر پسر کش باشم و مادر آن کشته پسر؟ نه، اين ديگر نه. من همسر هيچ کيم و مادر هيچ کس... بال و پرم کي ريخت؟... آيا ناهيد خوب چهر مرا همسنگ خود يافته بود؟... پاسخ گرفتي از روزگار، يل؟ تو فرزند من بودي و بيهوده جهان مي گشتي تا بداني فرزند که اي. تو فرزند من بودي نه پدرت. من بودم که تو را خواستم و خود را چون ناهيد آسمان آراستم. من بودم که به شبستان او شدم، با تني تب دار و دلي پر تاب و گفتم دوست داره آن سهرابم که در توست. مهرباني، چون کنيزي چراغ در کف داشت. مهرباني، چون کنيزي راه روشن کرد. جنگاوري که جنگاوران پيش وي سپر افکندند، سپر افکند پيش من... آه مردان، شما چندين چه دروغيد. براي زنان سينه چاک مي کنيد و چون سينه چاک شما شدند از سر مي رانيد... نگاه مي زده اش گرمم کرد و خواب از سر مرد خسته پريد. کدام ما به پچپچه چيزي گفت که خاموشي ما نگفته بود؟ هيچ دستي چراغ نکشت که ما خود، آتش بوديم. گفتمش تو مرد ميدان مني. گفتم به منش بسپار که خواستار سهرابم. وي خود را از تو رها کرد، آنگاه که مست زيبايي من بود، نرفت تا خود را به من سپرد، نرفت، تا تو را به من سپرد... ميان ما مهري تن به تن رفت که چنين جنگ تن به تن تاوان بود. آه که در اين داد و ستد ما دخمه ي تو را مي ساختيم... جامه پشت رو مکنيد، نشنيده ايد که اينان در سوگ نمي گريند؟ در سوگ يکدانه فرزند هم؟ يال و دم از هم ببريد، کرناي از ته بدميد... نناليد و زبان مگيريد زنان، جامه مدريد و گونه مخراشيد. گيسو مبريد و تن به دندان مکنيد. آيا او فرزندان شما بود؟ آيا شما درد بارداري وي کشيديد يا هشتنش؟آيا در دامن شما باليد يا پدر از شما مي خواست؟ آه، چرا به شبستان وي رفتم؟ چرا به روي خوب او نگريستم؟... شمايان شماييد. ترسان از يکديگر و هميشه مي دانيد يلي جايي هست که افت شما، خيز وي است. آري، هميشه داسي هست که بدان ريشه ي شما برکنند... آه، بانوي آسمان که از تو هيچ نمي دانيم، سوگند به خودت که اين خدايي نيست. چرا مرا به زيبايي خود کردي و دل چنان سيماب که بر فريفته ي خود فريفته شود. چرا دل دادي که بشکني؟ فرزند دادي تا بگيري؟... آه، ناهيد خوب چهر، که مرا نه خانمان خواستي و نه فرزند، سوگند به خودت، که خود، دل پيش تهمتن داشتي... رستم! هنر به پايان بر. کشتن اگر نيک است چرا يکي؟ به يک زخمه چرا دوتا نزني؟ تو که پسر نشناختي، کي مرا بشناسي؟ فرزند پس گرفتي، مهر از تو پس مي گيرم. نه، دروغ نگويم. اين همه از مهر مي کنم. اگر نمي داني اين همان شبستان است و همانجا که سهراب را به من دادي. مويه بس کنيد زنان. پشت دست مکوبيد و لب مگزيد. زاري مکنيد و پيش در پا منهيد. همانجا بمانيد اگر پس تر نمي رويد. آيا چنان شده ام که فرمانم نبرند؟ شرم کنيد و اگر رو نمي گردانيد، اين چراغ را بکشيد. شايد به لرزه بيفتم. شايد به ناله درآيم. شايد رنگ از روي بگريزد. به نام هر که پرستيد چراغ را بکشيد. اين. شد. اين است آن دشنه...

پيام شادباش جليل دوستخواه تنها پيامي بود که در ميان پيام هاي رسيده، توسط دهباشي قرائت شد. آيدين آغداشلو در بخشي از سخنان خود درباره ي حضور و تاثير بهرام بيضايي با ذکر اين نکته که "بيضايي آبروي نسل ما و نسل هاي بعدي است" تاکيد کرد که نگاه بيضايي يک نگاه تاريخي است. آغداشلو خطاب به بيضايي گفت که بداند تنها نيست و ما بدانيم که تنها نيستيم. اين هنرمند نقاش ايراني تصريح کرد که درخشش بهرام بيضايي همچنان ممتد و مداوم خواهد بود. وي خطاب بيضايي آخرين کلمه ي افشين، سردار قهرمان ايراني را بازگو کرد: "آسانيو! يعني سهل است. آسان. مي گذرد. پس آسانيو!" بابک احمدي با يادي از فرخ غفاري، سينماگر پيشروي ايراني که هفته هايي پيش در پاريس خاموش شد، با اشاره به آثار شاهرخ مسکوب، پژوهشگر فقيد ديگري که او نيز دور از ميهن و در پاريس چشم از جهان فرو بست، در بخشي از سخنان خود گفت: "آيدين حق دارد که غصه بخورد که چرا نگذاشتند بيضايي بيشتر کار کند، اما من حرفي که پيش از اين گفته ام را دوباره تکرار مي کنم. ما خوشحاليم که بيضايي هست. زنده هست! ما خوشحاليم که او را در خيابان ندزديدند! ما خوشحاليم که به سرنوشت آن دوستان عزيز ما دچار نشد. سايه ي او بر سر ماست و هنوز به ما مي آموزد و فرهنگ را به عنوان يک پراتيک معناسازي براي ما مي سازد... به ما ايراني ها مي گويد که با همه ي اين خفت و خواري که براي ما ساخته اند به ايراني بودن خود افتخار کنيم... و اين مهم است که بهرام که در لغت يعني پيروز در زندگي خود پيروز شده است و به آموخته که به فرهنگ خود دل ببنديم، او از ما خواست که بهتر زندگي کنيم. جور ديگر زندگي کنيم. بهرام بيضايي در هيات يک روشنفکر متعهد آموزگار بزرگي است..." در ادامه ي مراسم، اصغر همت پيام شادباش محمود دولت آبادي را به بهرام بيضايي خواند و مهدي هاشمي به بيان خاطراتي از حضور در دو کار بيضايي پرداخت.
در پايان برنامه در حالي که تعداد زيادي از حضار همچنان ايستاده برنامه را دنبال مي کردند، بهرام بيضايي روي صحنه رفت. او در آغاز کلام خود از همه ي کساني که ايستاده و نشسته در سالن و بيرون از سالن و در راه پله ها حضور دارند سپاسگزاري کرد. بيضايي با سپاسگزاري از سخنرانان و همسرش به خاطره اي که بهروز غريب پور از عدم حضور او در يک برنامه در سال 1347 گفت اشاره کرد و اظهار داشت که از چنين موضوعي مطلع نيست. تنها به خاطر دارد که با آن مديرکل حرفش شده است زيرا که به ساعدي بي احترامي کرد و چيزي علاوه بر سانسور رسمي را براي نمايشنامه اي خاص وضع کرد! سالن، با شنيدن نام زنده ياد دکتر غلامحسين ساعدي غرق در تشويق شد. بيضايي اضافه کرد، يکي از سخنرانان اشاره کرد که او دهها فيلم ساخته است در حالي که او چنين کاري نکرده و فيلم هايش روي هم رفته به ده تا هم به زحمت مي رسند! "بيشتر از ده فيلم دويده ام، اما واقعا ده فيلم نساختم. " بيضايي به علاقه ي خود به سينما و تئاتر اشاره کرد و انگيزه ي خود از اين تکاپو را "بيشتر دانستن" عنوان کرد و گفت: "تمام اين تلاش ها تا امروز طول کشيده اما مطمئن نيستم که شد!... مي دانم که "نمايش در ايران"، ناقص است..." اين کارگردان جريان ساز ايراني تاکيد کرد که بارها يادداشت هاي او از ميان رفته اند... بيضايي، در ادامه از کساني گفت که مفتخر بودند او را از صحنه حذف کرده اند و بدين ترتيب به مقاماتي رسيدند! وي اضافه کرد "بسياري از اين افراد مشاور فرهنگي ايران در خارج از کشور مي شوند. کدام فرهنگ؟!" بهرام بيضايي گفت که تصميم داشته در اين جمع از کارهايي که انجام نداده سخن بگويد اما سياهه اين فهرست آنچنان مفصل است که مجالي براي انجام اين کار در اين جمع وجود ندارد و نمي خواهد که اين مراسم رنگ "گله گذاري" به خود بگيرد. بيضايي تصريح کرد "با وجود اينکه نسبت به بخشي از اين جامعه خشمگين است، بخش ديگر اين جامعه که او در آن ريشه دارد و شايسته ي وضعيت فعلي نيست از او بيشتر مي خواهد. از بابک بيات و فرخ غفاري که رفتند و کسان ديگري که هستند و نسل جواني که دارد مي آيد..." در پايان "شب بيضايي"، نياسان، فرزند نوجوان بهرام بيضايي به خواست حضار روي سن رفت و لحظاتي در کنار پدر شاهد تشويق حضار بود. 




Wednesday, December 27, 2006

یاد رحمان


انسان طراز نو  

آمیزه فلز و لبخند
آن قشون یک تنه
     -عصاره نامتناهی-
که جوانی جهان برشانه های اوست
در انتظار ظهور
کلمات ترا آه می کشیدند
-گرچه هیچ کلامی گنجایش ترا نداشت-
و از آن پیش که بیائی،
بر سر تقسیم روحت
نبرد دهشتناک در گرفته بود.
قابله ای ترا گرفت
از کودکی سخن گفت
که میان شاخ برگ انگشتانش
قمری ها  رمز عشق ورزی می آموختند
و از لابلای انگشتان تردش
چشمهای بی حدقه
از وراری بخار ِخون ومهِ عرق
به قندیلهای اشک خیره بودند ،
کودکی که از یک  کتفش مرگ
و از کتف دیگرش زندگی
-چون ولع مارهای ضحاک-
در خیز و خرام بودند ،
و در  لحظه ولادتش
گلهای سرخ از خواب بیدار شدند.
به استقبالت
پهلوانان از تندیس گریختند
و ترانه ها قفل واژه ها را شکستند،
در ظلال صبحی که هنوز از خماری  پلک  نگشوده  بود
اشباح ناب ترین شبهای اینده
بر آستانه سرگذشت تو صف کشیدند
بر جای پای تو
اقاقیا سجده کرد
و عاشق ترین غزلها
به نماز ایستادند
-- زیبائی و برکت
از خواب سنگی بیدار شدند—
صدائی با طنین گور
از اعماق باستان  آه کشید  :
" تو کیستی که هجرانت
تعلیق آفتاب و ماه و قناری است"
و تمنائی که هیچ صدایی نداشت
راز بزرگ را گفت:
" کلید ماه
در زیر سنگی خزه بسته
در چشمه بوسه اوست،
و خورشید
در قمر چاهی دور
در ظلام   گیسوی او
به چله نشسته است".
در معبر پائیزیت
که از شهر سنگستان می گذشت
اد م ها و برگ ها
در غربت و سایه  می پوسیدند
آدمهایی از جنس ترس
آغشته به خونی کم رنگ
و پوشیده  با گوشت پوک مومیائی
آدم های کاغذی
چرکنویس آدم ها –
نه نوشته شده چون یک حماسه ،
که تصنیفی پیش پا افتاده
خونت
که خزه بسته بود بر سنگ ها و ماسه ها
با سقوط هر ستاره گل می داد
و از زخم های تازه بی شماره
 - که یادگار میلادت بود-
صدای سنج و طبل  بر میخاست:
" فقط  خون جهان را می سازد "
میهن عشق،
-  پا یتخت ِ رنج جهان کجاست؟
در کوچه باغ های غبار
می خواندی و میگذشتی :
- اجداد  من
در کلمه ها خفته اند ،
دختران من  در کوهستان ،
سنگینترین رویاها را
بر شانه های مجروح می بر ند
جغرافیای من همه تاریخ است -
در سنگلاخ ها
می خواندی و می گذشتی:
" رنگین کمان حادثه نزدیک است ،
مردانی از سحر
مردانی از مفرغ در راهند ،
مردانی از قصیده و ابریشم ،
این قافله هرگز از شب نمی گذرد".
از قلب چاک خورده ی غنچه ،
گلاب فواره می زد
و کلمات بشارت
با طنینی خون الود
در باد و ابر تکرار می شدند :
" جهان باید بوسه ای  شود ،
به شمار همه گونه ها "
در وزش نرم آفتاب سرسبز
که از گریبان تو سر می زد ،
طلسم معجزه ترک می خورد
و ماقبل تاریخ به پایان می رسد.
 حیدر مهرگان  (رحمان هاتفی)

Tuesday, December 26, 2006

جشن هسته اي مي گيريم

"اصحاب رسانه بايد بدانند که اين قطعنامه توطئه است، نبايد تبليغات رواني دشمن تاثيرگذار شود." حميدرضا حاجي بابايي، عضو هيات رئيسه و کميسيون سياست خارجي و امنيت ملي مجلس اسلامي در حالي که به کليه مطبوعات و رسانه هاي داخلي ابلاغ شده که به جاي ترکيب "قطعنامه تحريم ايران" از جمله "قطعنامه ضد ايراني شوراي امنيت" استفاده کنند، با ذکر جمله فوق در گفتگو با "روز" تاکيد کرد که اين قطعنامه از نظر تهران بي اعتبار است. او افزود: غني سازي اورانيوم با شدت بيشتري ادامه مي يابد و در"دهه فجر"، جمهوري اسلامي "جشن هسته اي" خواهد گرفت. 

آقاي حاجي بابايي، موضع هيات رئيسه و کميسيون امنيت ملي مجلس در مورد قطعنامه تحريم ايران در شوراي امنيت سازمان ملل متحد چيست؟
اين قطعنامه، از نظر ما قطعنامه اي غير کارشناسي و غير حقوقي است.
با چه استدلالي؟
به دليل اينکه با هيچ يک از مباني حقوقي بين المللي سازگاري ندارد. امريکا به دنبال شکست هاي پي در پي خود در افغانستان، عراق، جنوب لبنان و فلسطين و همچنين شکست اين دولت در انتخابات کنگره و سنا بدنبال شکستن انزوايي بود که براي اين کشور و اسرائيل بوجود آمده بود. به همين دليل در طول چند ماه گذشته سعي کرد پرونده هسته اي ما را از آژانس به شوراي امنيت ببرد و شوراي امنيت قطعنامه هايي عليه ماصادر کند. امريکا با تهديد و تطميع، علي رغم مخالفت کشورهاي ديگر، شوراي امنيت را مانند ابزاري در دست گرفت و اين قطعنامه صادر شد.
به اين ترتيب قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل براي جمهوري اسلامي از نظر حقوقي الزام آور نيست؟
خير، اين قطعنامه براي ما هيچ الزام قانوني و حقوقي ندارد و جمهوري اسلامي ايران با همه قدرت کار خود را ادامه مي دهد. 3000 هزار سانتريفيوژ جديد را به کار مي اندازيم و غني سازي اورانيوم را با شدت ادامه مي دهيم.
رئيس جمهور، از جشن هسته اي در دهه فجر، سالگرد انقلاب ايران گفته است...
بله، در دهه فجر جشن بزرگ اين پيروزي را مي گيريم.
آنچه که در قطعنامه تحريم ايران آمده ـ با وجود تغيير ماهيت بسياري از بندها بر خلاف خواسته واشينگتن ـ تا چه حد مي تواند در تعامل جمهوري اسلامي با جامعه جهاني موثر واقع شود؟
تهديدات و تحريم هاي امريکا نمي تواند در صحنه بين المللي موثر و کارآمد باشد.
چطور نمي تواند؟
اولا به دليل اينکه يک قطعنامه سياسي است. شخصيت هاي حقيقي و حقوقي و صاحبان قدرت در دنيا با توجه به منافع ملي خود، به قطعنامه به صورت الزام آور نگاه نمي کنند و بي توجه از کنار آن مي گذرند.
قطعنامه را خنثي مي کنيم
اما هم اکنون اجماع نسبي جهاني در اين مورد وجود دارد.
جمهوري اسلامي ايران در منطقه، موقعيتي استراتژيک دارد. نفوذي که ما در کشورهاي مختلف داريم يکي از عوامل موثر در بي تاثيري اين قطعنامه است. از طرف ديگر اقتصاد، امري جهاني است و ما وقتي به اين طرف حرکت مي کنيم، مهم ترين مساله براي کشورها، منافع اقتصادي و ملي آنهاست. به هر حال جمهوري اسلامي ايران تعامل خوبي با کشورهاي دنيا دارد و نقشي کليدي در منابع انرژي جهان و مخصوصا در منطقه استراتژيک خليج فارس دارد.
توقيف دارايي هاي موسسات ايراني که به نوعي در ارتباط با فعاليت هاي اتمي ايران تشخيص داده شوند، يکي از برجسته ترين بندهاي اين قطعنامه است. نظر کميسيون امنيت ملي مجلس در مورد اهميت اين بند در ايجاد مانع براي دستيابي تهران به فن آوري هسته اي چيست؟
دانش ما، دانش فني و بومي است. جمهوري اسلامي ايران، قدرت ايستادن روي پاي خود را دارد. همانطور که اشاره شد، اين قطعنامه سياسي است و از نظر حقوقي و منافع ملي کشورها قابل تبعيت نيست.
از زمان انتشار خبر تصويب قطعنامه تحريم ايران در شوراي امنيت سازمان ملل متحد، واکنش مقامات جمهوري اسلامي بيشتر مبتني بر "بي اهميت" جلوه دادن اين قطعنامه و مسير پيش روي کشور است. موضع کميسون امنيت ملي چگونه است؟
هر اقدامي که در دنيا شکل مي گيرد براي ما اهميت خاص خود را دارد.
اما اظهار نظر مقامات و همچنين بيانيه وزارت خارجه جمهوري اسلامي سعي در "بي اهميت" جلوه دادن قطعنامه شوراي امنيت داشت.
ببينيد، اهميت نه از اين نظر که ما را تحت تاثير قرار دهد.
پس چي؟
اهميت از اين نظر که ما همه نيروي خود را براي خنثي کردن اين اقدام به کار خواهيم گرفت. يک نمونه آن تصويب طرح دو فوريتي مجلس است که در صورت نهايي شدن دولت مجاز به تجديد نظر در مورد عضويت ايران در NPT است.
در بيانيه وزارت خارجه جمهوري اسلامي گفته شده "تصميمات بي اعتبار شوراي امنيت"، چنين رويکردي از سوي تهران نسبت به اعضاي شوراي امنيت سازمان ملل متحد از نظر منافع ملي در حال حاضر مي تواند توجيه شود؟
اعضاي اين شورا هر کاري از دستشان بر بيايد بر عليه ما انجام مي دهند و هيچ وقت در اين زمينه کم نگذاشته اند. به هر حال، آنها اقدامي را که لازم بدانند انجام مي دهند.
سپاسگزارم

بازی شب یلدا : من ، با کمی سانسور در یک شات فوری

این پست شخصی در راستای آنچه بچه ها بهش گفتند"بازی شب یلدا" نوشته می شود.قبلا هم پیشنهاد شد، گفتم برای الان مناسب نیست اما بعد دیدم می شه شاید یه جوری با کمی سانسور اومد تو بازی. مهم خود بازیه بقیش رو می شه یه جورایی فاکتور گرفت.
خب، ظاهرا آدما باید از خودشون بنویسن. مثه یه تراپیه به نظرم. که چقدر این روزها به یه تراپیست خوب نیاز دارم. هممون نیاز داریم. چقدر این فرهنگ تراپی کردن یا همون روانکاوی فرهنگ فراموش شده ای هست تو مملکت ما. و البته خب هزینه ی بالایی هم داره. اما آدما رو می تونه در برهه های مختلفی از زندگی آروم کنه. آدمایی که شاید بنیان اندیشگی درستی دارن و می خوان سامانه های مورد نظر خودشون رو در زندگی کشف کنن در حالیکه فکر می کنم  وقتی این بنیان ها نیست از دست هیچ کسی کاری ساخته نباشه. به هر حال، اول از ظاهر شروع کنیم بره شروع بازی که یه جوری ویویه اوله بره کسایی که آدمو ندیدن. به قول "بامداد"،شهروندی هستم با اندام و هوشی متوسط. قد متوسطی دارم و لاغر هستم و در کل شاید کوچولو به نظر برسم.شایدم نه زیاد. استرچ و گاهی اوقات فانکی لباس می پوشم. اصلا به اونچه در ایران "مد روز" خونده می شه توجه نمی کنم. دقیقا هر چی که مد نیست بره من مده معمولا. لباس گشاد و گنده اصلا دوست ندارم. معمولا لباسای کوچولو و فیت مورد نظرمه. گاهی رنگ هایی با تنالیته ی سرد و گاهی گرم. ست شدن اینها برام  مهمه. اصلا اهل مارک و قیمت لباس نیستم. اکثرا جین می پوشم. بعضی وقتا پاره،بعضی وقتا نه. اصلا از کاپشن خوشم نمی یاد.ژاکت کوچولو  با یه یقه اسکی گرم زیرش و شال و کلاه،بره زمستون و یه تی شرت رو بره تابستون ترجیح می دم.معمولا از پوشاک گرون استفاده نمی کنم و گردش در پاساژهای بزرگ و مراکز خرید جذابیتی برام نداره. با اون تیپ آدما و مناسبات میونه ای ندارم،هر چند خرید کردن رو دوست دارم. بیشتر چیزای شاید یه مقدار خاص تر. بدلیجاتو دوست دارم. باز باید گشت و چیزای مناسب و کمتر متداول پیدا کرد. در عین حال یک زمینه ای از بی نظمی هم شاید تو استایل لباس پوشیدنم باشه. کفشام هم خیلی اسپورت هست و همیشه یه قالب توش هست که بهش عادت دارم. تقریبا تنها زندگی می کنم تو یه خونه ی کوچولوی خلوت. دنی هم اسم سگ کوچولویی هست که اینجاس. اتاقم معمولا زیاد نور نداره، نور بسیار کم آباژور هست. کلا جای تاریک رو همیشه ترجیح می دم و معتقدم توی خونه بهتر هست آدما با سایه روشن دیده بشن. یه طرف تختمه. یه طرف میزی که روش اسپری و ویتامین و برس و از این حرفهاست و نقاشی ونگوگ به نام "دشت همراه با کلاغ ها". تصویر بزرگ چه گوارا روی دیواره،یه طرف فروغ و شاملو و طرف دیگه ی دیوار تصویر دکتر امیر حسین آریان پور و دائی پدرم،دکتر داوود نوروزی که بسیار دوستش دارم ، نه به دلائل شخصی ،به دلائلی که.... و تصویر دیروز و امروز ناهید... مهمون زیاد ندارم و اگه مهمون بخواد کفششو در بیاره زیاد خوشم نمی آد،خودمم همین طور. به نظرم کلا در اوردن کفش که متاسفانه اینجا خیلی متداوله ،یه جور عقب ماندگی فرهنگی توش نهفتس حالا اگه گلی باشه یا چیزی می شه تمیزش کرد یا در اوردش. اصلا رفیق باز یا دوست باز  اند سام تینگ لایک دت نیستم. هر غذایی رو دوست ندارم و به نوعی شاید در این عرصه به شدت با عادات مثلا بورژوایی همراهم. لوبیا پلو ، قرمه سبزی خوب،کرفس خوب، خورش قیمه،اسپاگتی، لازانیا و بیف استروگانف و پیتزا دوست دارم. چلو کباب گاهی. تازگی ها بیشتر برگ. می دونم که در این زمینه سلیقم بد نیست. رقص رو دوست دارم. موزیک گوش می دم. هر چی. تازه گیا سرود ها و آثار کارگاه هنر ایران مثل "پرواز"،"طلوع" ، سرودهای کنفدراسیون، نوار "گالیا" و... رو بیشتر از قبل گوش می دم. همه نوارهایی هست که پدر نگه داشته. تر و تازه و اوریجینال. هنوز در میتینگ میدان آزادی،خدا گریه می کند و آسمان به ریش بلند او می خندد... گوگوش رو بسیار دوست دارم و با مجموعه ی این آدم خیلی ارتباط می گیرم. بعضی کارای داریوش اقبالی رو که عمدتا ترانه های ایرج جنتی عطایی هست دوست دارم و از موسیقی شاید کلاسیک ایرانی، دلکش و مرضیه رو بسیار دوست دارم.سرود"شهید" از مجموعه ی "چاووش" که سیاوش کسرایی سروده،محمدرضا لطفی زده و شهرام ناظری در "بهار آزادی" خونده رو بسیار دوست دارم."شب است و چهره ی میهن سیاهه" شعر اصلان اصلانیان و آواز شجریان رو هم خیلی دوست دارم. کلا چاووش ها رو... ارتباط حسی بسیار قوی با این کارا که زائیده ی یک دوران هستن برقرار می کنم.از موزیک فرنگی هم به طیف متنوعی از موزیک گوش می دم. خولیو رو دوست دارم.بوچلی و... بیشترین ارتباط حسی و معنایی رو با شاملو می گیرم. خیام و حافظ و مولانا رو دوست دارم. دفتر شعر هوشنگ ابتهاج،سایه ی بزرگ و تاریخای هر شعری که زیر اون درج شده،روزنگار تاریخ معاصر میهن هست برام.سیاوش کسرایی رو دوست دارم و "آرش کمانگیر" او همیشه با من هست. بسیار زیاد به شعرهای احسان طبری با همراهی ساز محمدرضا لطفی گوش می دم و می تونم بگم به دلائلی که شخصا به نوعی از نزدیک شاهدش بودم مقیاس وجود او رو در عرصه وسیع تر حضورش می بینم و گاهی به شدت متاثر می شم. خیلی وقت ها. ورزش دارم می کنم. هم از نظر سلامتی و هم تناسب اندام. می رم جیم یا همون باشگاه بدنسازی یکی دو هفتس. از اون کارایی هست که باید پیگیرانه دنبالش باشی.  احساس نیاز شدیدی به بهبود زبان انگلیسی می کنم. معتقدم روزنامه نگاری که زبان بلد نیست، نصف عمرش بر فناست که ماله من هست. دارم در این زمینه تلاش می کنم. پشتکارم خیلی خوب نیست در کارا . یه مقدار تنبلم. باید بر اینا یه طوری فائق اومد. با اینترنت و فضای مجازی زیاد سر و کار دارم... سیگار نمی کشم،البته بدم نمی یاد ولی چه نیازیه...شاید بیشتر گاهی اوقات از حس و حالش خوشم می یاد.فعلا که تصمیم ندارم بکشم. از هر نوع مواد مخدر و روان گردان بیزار هستم....  به نظرم، انسان، در حقیر ترین جایگاه خودش به چنین ابزاری برای رها شدن از فشار پیرامون روی می آره... کاملا بی اصولی و زوال وجود انسانی انسان رو می تونه به همراه بیاره...  از نظر اندیشگی، به طیف چپ تعلق دارم. همیشه سعی کردم که در پدیده ها واکاوی کنم. زیاد کتاب نخوندم اما سطحی بودن آزارم می ده. اون هم سطحی بودنی که با نوعی از لمپنیسم رایج در جامعه ی ما بر مبنای هر کی هر کاری می تونه بکنه و بی اصولی و تهی بودن فکری و... گره خورده. آدمایی که بی آرمان هستند برام جذابیتی ندارن و اونکه هر روز شعار می ده رو به این تیپای یه طوری شاید لاابالی ترجیح می دم. باید آستانه ی تحمل پذیری رو در خودم بیشتر کنم و با مردم واقعی،توده های مردم بیشتر برم و بیام. اما در کل نگاه سامانمندی به جهان،اطراف و از همه مهم تر تاریخ معاصر میهنم دارم و بزنگاههای مختلف اون رو تا حد بضاعتم می تونم حداقل بره خودم تحلیل کنم. در دانشگاه دارم "سینما" می خونم با گرایش "فیلم نامه نویسی". "سینما" در حال حاظر زیاد جذابیتی برام نداره و فیلم هم زیاد نمی بینم.البته باید دید ، لذت برد و یاد گرفت.بهرام بیضایی رو نه فقط به عنوان یک سینماگر یا نویسنده و کارگردان بزرگ تئاتر یا پژوهشگر اسطوره ها و... به دلیل حضور قاطع روشنفکرانه ی متواضع او بسیار دوست دارم و با آثارش ارتباط برقرار می کنم. نثر عجیب غریبی داره این آدم.محیط دانشگاه،مرده تر و بی ربط تر از اون چیزی هست که بخوام توصیفش کنم اینجا. به هر حال باید آدما رو دوست داشت و این از موضع تفرعن نیست. آدمایی که دوستشون دارم هم در این برهوت دانشگاه هستن. در اونجا چهره خیلی راحتی دارم و گمون می کنم بیش از این نوع دیگری از برخورد در اون محیط جذابیتی نداره برام.هر چند این برخورد آدمای کم ظرفیت رو خیلی زود به واکنش ممکنه وادار کنه... اصولا به هر پدیده ی از نظر خودم خوشگلی علاقه دارم.... معتقدم ،هنری که از سیاست ،از اجتماع و از بهبود حال و روز خلق نگه به درد لای جرز دیوار می خوره بیشتر.. با همین دیکتاتور شیپی... به هر حال ما در زمانه ای هستیم که به نظرم هر حرکتی باید در راستای حرکت به سوی تغییر شرایط نابرابر موجود پیش بره. اینها اصلا شعار نیست.... حرف زدن از یک سری مفاهیمه که لابد خود آدما باید بهش برسن،وگرنه در حد همین حرفا باقی می مونه. من،اصولا با انفعال و عضویت در حزب باد رابطه ای ندارم. فاجعه باره این بادیسم مبتلا به موجود و نسل ما که... به هر حال، بدم نمی یاد که در حریم خصوصی خودم آدمایی رو داشته باشم. شاید ایراد من بوده که خیلی آدما رو بر نتابیدم. شایدم باید به این شکل می بوده تا حالا. نسبت به کانون خانواده و ازدواج و از این حرفها اصلا موضع مثبتی ندارم.سکس یه نیازه که به نظرم اگه بعد عاطفی اون نباشه شدنی نیست.کسانی که سکس می خرن و.. برام ثقیله عملشون. در کل، سعی می کنم که نگاه بسیار گسترده ای به مقوله ی سکس،جنسیت و رابطه جنسی داشته باشم. حرفه ی خودم رو بسیار دوست دارم و شاید بشه گفت کم و بیش یه رسالتی هم بره اون قائل هستم. همیشه خیلی شفاف با امضا و عکس خودم نوشتم .شجاع نیستم. علاقه ای هم به قهرمان شدن ندارم اما معتقدم که سکوت در شرایط فعلی ترجمان فاجعه است. تا حد ممکن در عرصه کار حرفه ای مصلحت بین نبودم. رحمان هاتفی(حیدر مهرگان) رو ،روزنامه نگار روزنامه نگاران ایران می دونم.به چیزایی معتقدم ،حالا آرمان یا هر اسم دیگری. سعی می کنم در عرصه ی اندیشه ی سیاسی دگم نباشم. بیشتر به جریانات نگاه می کنم و برآیند حضور آونها در تاریخ یکصد ساله اخیر تا افراد و...معتقدم در شرایط حال حاظر میهن ما،باید از هر تربیونی برای اطلاع رسانی و دفع امواجی که همگی بر "نا آگاه" نگاه داشتن مردم دلالت می کنن استفاده کرد. اصول حرفه ای کار و ماهیت و اعتبار جایی که در آنجا می نویسم برام بسیار مهمه.معتقد نیستم به اینکه هر جایی بنویسم.شاید یک بخش اون هم بره این بوده که اصولا فعلا به اون شکل "غم نان" ندارم. اصلا آدم پولداری نیستم و بیش از هر چیز بار زندگی الان روی دوش پدرم که مهندس درجه یکی در صنعت هست و از نسل آرمانگرایی که اروپا بوده و بعد در میدان رزم هست. فعلا داره اینطوری می گذره. مادرم، پیش از مادر بودن، دوست و رفیق هست برام. اون هم از نسل پیشتازانی بوده که هر کدوم امروز یه سرنوشتی داشتن. عمری در کار و همچنان ایستاده در میدان رزم... انسان و زنی که لحظه ای سر خم نکرده در طول همه ی این فراز و نشیب هایی که طی کرده... خلاصه انسانی که دنیایی است. هر کدوم یک سو هستیم. پدر،مادر و من... از به کار بردن زبان شبه لمپنی رایج بسیار بدم می یاد. حتی واژه ای متداول "حال کردم" و... به نظرم نوعی تعلق انسان رو به فضا و ادبیات لجنی نشون می ده که مدتهاست بر میهن ما جاریه و اگه الان از تک و توک واژگان انگلیسی استفاده کردم دقیقا حس همون لحظم بود و معمولا چنین عادتی ندارم هر چند استفاده ی هدفمند از این واژگان رو هم ایرادی درش نمی بینم. در کل، بعضیا می گن نباید زیاد سخت گرفت. کاملا درست می گن. اما گاهی اوقات این جزئیات هستند که بر آورده شدنشون، انسان رو راضی نگه می داره... کلا یه جوری آدم تنهایی هستم اما فعلا اونطوری احساس تنهایی نمی کنم. می دونم که انسان اصولا تنهاست و همیشه در جستجو... فکر می کنم احساس تنهایی از خود تنهایی رنج آور تره.. باید برای زندگی معنا پیدا کرد و راهی جز این نیست... سعی می کنم که آرمانگرا باشم.... باشد که تقوای ما خاموشی نباشد....


Thursday, December 21, 2006

شب يلداي ايراني: چند اين شب و خاموشي؟




شب يلدا را بلندترين شب سال خوانده اند. شب پارسي بلند تا به قول آن سفرکرده، بر اين خاکي که ايران است نامش، بانگ انساني دمي پيش نهيب شوم اهريمن خاموش نشود. همان شب که سر آن دارد تا اهريمن را مجال ندهد، شايد سپيده اي مکرر شود . يکمين روز فصل سرد در نزد خرم دينان پيرو مزدک بامدادان، قهرمان آزاديخواه و عدالتخواه ايراني، گرامي داشته شده و از آن با نام "خرم ورز" ياد شده است. آنچه امروز ما "يلدا" يا شب چله اش نام مي دهيم قدمتي دارد بلند بالا. در شب سرد ديگر ميهن در آن گاهي که دل خلقي يلدايي تر از هميشه است، با يقين بر آبستن بودن شام تيره از آن بام که جانباختگانش سند سرخ با خون خود به نامش مهر کرده اند، با سطوري مختصر از سابقه تاريخي شب يلدا، اين سنت ديرين پارسيان همراه مي شويم. باشد تا يلدايي ديگر سپري شود شايد که سپيده اي از آن دورها که سو سويي براي ميهن. . . . باري، سرودي گرم مي خوانند ياراني که با حيدر سوي پيکار پويانند...
نبرد ظلمت و تاريکي
يلدا، از جمله رسوم مختص به آريايي هاست به ويژه پيروان آيين مهر. آنگونه که اسناد تاريخي واگويه مان مي کنند، شب يلدا، شب زايش و تولد و مهر است. نخستين شب زمستان که زايش خورشيد يا جشن تولد مهر توسط پارسيان گرامي داشته مي شود. مهر، آن خورشيد شکست ناپذير. بر پايه متون تاريخي، زندگاني مردم عهد دور بر کشاورزي و چوپاني مي گشته و بر اساس گردش خورشيد و تغيير فصول کار و زندگي آنها تنظيم مي شده. اين مردمان هر آنچه روشني و روز و تابش خورشيد و اعتدال هوا بوده درنظرشان نمودهايي از نيکي و هر آنچه تاريکي و شب و سرما، نمودي از اهريمن بوده است. اين زحمتکشان ايراني به نبرد و کشمکش دائمي ظلمت و تاريکي باور داشته و هم از اين روست که هر بهانه اي را براي تاراندن شب از دست نداده اند. آنها در طول سال دريافتند که کوتاه ترين روزها، آخرين روز پاييز، روز سي ام آذر و بلندترين شب ها شب اول زمستان است. اين شب را شب يلدا نام دادند. يلدا، واژه اي سرياني به معناي ميلاد، زايش خورشيد شکست ناپذير. و اين شد آغاز سال، انقلاب شتوي و آغاز زمستان. آنگونه که برهان قاطع روايتمان مي کند، يلدا، شب اول زمستان و شب آخر پاييز است که اول جدي و آخر قوس باشد، و در آن درازترين شب هاست در تمام سال و در آن شب و يا نزديک به آن شب آفتاب به برج جدي تحويل مي کند، و گويند آن شب به غايت شوم و نامبارک مي باشد، و بعضي گفته اند شب يلدا، يازدهم جدي است.
وقت است که برخيزم
در يلدا شب، پارسيان قديم آتش مي افروختند تا در پرتو شعله هاي سرکش آتش، هر آنچه اهرمين خوي آدميزاد است از ميهنشان رخت بر بندد. آنها گرد هم جمع مي شدند. ميوه هاي فصل را با يکديگر قسمت مي کردند تا بهاري و تابستاني پر بار در پيششان باشد. شب يلدا، در گذار ساليان و آنچه پس از حمله اعراب بيابان گرد و نيز قوم مغول بر ميهن ما رفت همچنان رنگ و بوي خود را حفظ کرده و هر سال در چنين موسمي است که تفال به ديوان حافظ و انار و هندوانه گرما بخش محفل خانواده ايراني است.
يلداي 85 را اينک با تفالي به ديوان خواجه حافظ شيرازي و با کلام سايه بزرگ در دفتر "سياه مشق" او، با شعر "زندان شب يلدا" به سپيده مي بريم:

       




زندان شب يلدا
چند اين شب و خاموشي؟ وقت است که برخيزم
وين آتش خندان را با صبح بر انگيزم
گر سوختنم بايد افروختنم بايد
اي عشق بزن در من کز شعله نپرهيزم
صد دشت شقايق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خاک در آميزم
چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخيزد آنگاه که برخيزم
برخيزم و بگشايم بند از دل پر آتش
وين سيل گدازان را از سينه فرو ريزم
چون گريه گلو گيرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آويزم
اي سايه سحرخيزان دل واپس خورشيدند
زندان شب يلدا بگشایم و بگريزم


Wednesday, December 20, 2006

اصولگرا و اصلاح طلب يعني نظام


عفت شريعتي، عضو کميسيون فرهنگي مجلس و از همفکران محمود احمدي نژاد، در گفت و گو با روزتاکيد کرده است که "انتخابات شوراها و خبرگان فقط به نفع نظام جمهوري اسلامي تمام شد". بر اين اساس او از مطبوعات مي خواهد با طرح بحث هاي ديگر"اين شادي را به کام مردم تلخ نکنند." متن مصاحبه در زير مي آيد.


خانم شريعتي، بر اساس اعلام نتايج اوليه انتخابات شوراي شهر تهران، تنها سه نفر از فهرست متعلق به حاميات دولت صدرنشين هستند. اين ترکيب را پيش بيني مي کرديد؟

شما يازده [متعلق به ليست حاميان قاليباف] را به علاوه سه کنيد مي شود چهارده. بنابراين اصولگرايان حائز حداکثر آرا شدند و من بين حاميان دولت و اصولگرايان هيچ فاصله و جدايي نمي بينم که بخواهم آنهارا تفکيک کنم. به هر حال تفاوت فقط در اسامي است. ما معتقديم "اصولگرايان" حاميان دولت هستند.
با توجه به اختلافاتي که ميان جريان احمدي نژاد و قاليباف وجود دارد و در طول انتخابات هم بارها از سوي هر دو طيف اتهاماتي به طيف ديگر وارد شد، گمان مي کنيد اکثريت يافتن جريان قاليباف در شوراها به نفع احمدي نژاد و دولت او در صحنه سياسي کشور تمام مي شود؟

ببينيد، اين انتخابات فقط به نفع نظام جمهوري اسلامي ايران تمام شد. مگر مي شود کسي بيايد اين پيروزي را به نفع جريان خودش مصادره کند؟ اين پيروزي متعلق به مردم و دولت ايران است. پيروزي سه قوه ايران است. اصلا اين صف بندي ها درست نيست.
فهرست حاميان دولت، "رايحه خوش خدمت" تا پيش از انتخابات از کسب اکثريت کرسي هاي شوراي شهر تهران مي گفت، به نظر شما چطور شد که اين اتفاق نيفتاد؟
 
ببينيد، من عرض کردم اينکه شما گروهها را جدا مي کنيد من قبول ندارم.
چي را قبول داريد؟

الان اصولگرايان هستند. چه زير تابلوي "رايحه خوش خدمت" چه هر تابلوي ديگري. من از رسانه ها استدعا دارم اين پيروزي بزرگ مردم ايران را در دو انتخابات با اين حضور چشمگير به کام مردم شيرين کنند و اختلافات را اصلا مطرح نکنند.
با توجه به اعلام نتايج اوليه، هفت نفر از جريان "اصلاح طلب" هم وارد شوراي شهر تهران شده اند. به گمان حاميان احمدي نژاد، آيا اين نشان دهنده اقبال به اين گروه نيست؟

ببينيد، در مورد اين هفت نفر بايد بگويم ما در جلسه اي که خدمت مقام معظم رهبري بوديم، ايشان آنقدر دايره اصولگرايي را وسيع اعلام فرمودند که به نظر ما اين هفت نفر هم اصولگرا هستند. همه آنها در زمره وفاداران به نظام هستند.
در انتخابات ديگر، انتخابات خبرگان، ما شاهد پيروزي جريان رفسنجاني بر مصباح يزدي بوديم، حاميان احمدي نژاد اين پيروزي را زمينه ساز تقويت دوباره جريان رفسنجاني در صحنه سياسي کشور نمي دانند؟

خير، ببينيد اصلا پسنديده نيست که بگوييم پيروزي آقاي رفسنجاني بر آقاي مصباح يزدي. آخر علما و مجتهدين ما همه يک حرف را مي زنند. ممکن است هواداران آنها بيايند و شائبه اي ايجاد کنند وگرنه همه آنها به نظام و امام معتقد هستند. نبايد اين مسائل را عنوان کرد. بهتر است کام شيرين مردم ايران از انتخابات با اين شبهات تلخ نشود.


Tuesday, December 19, 2006

آدرس های غلطی که اصلاح طلبان می دهند

 علي اکبر معين فر، وزير نفت دولت موقت، و از چهره هاي سرشناس ملي، انتخابات اخير شوراها و خبرگان را از زاويه ديگري مي بيند: شنيدن جواب نه از مردم. با وي در مورد اين انتخابات گفت و گويي کرده ايم که در زير مي آيد.
آقاي معين فر، تحليل کلي شما از انتخاباتي که انجام گرفت و اعلام نتايج اوليه آن چيست؟

ببينيد، همه عوامل عدم اعتماد مانند گذشته در جريان اين انتخابات وجود داشت. اما نکته بارزي که در آن وجود داشت جواب نه به احمدي نژاد خيلي قوي بود. اگر فرض کنيم که تقلب هم نشده باشد، وضع آقايان به گونه اي است که جواب نه را از مردم شنيدند.
اکثريت پيدا کردن جريان متمايل به قاليباف در شوراي شهر، تا چه حد مي تواند چندپارگي ها در ساختار گروه موسوم به "اصولگرا" را آَشکار کند؟

والله اظهار عقيده کردن در مورد اين جريان و احتمال آرايش سياسي داخل آنها کمي مشکل است. من بطور کلي اعتقادي به اين همه فعاليت در چهارچوب اين نظام ندارم و مسائل مملکت را آنطور که جريان اصلاح طلب حکومتي سعي داشت القا کند نمي بينم. اينکه برخي از آقايان معتقد بودند انتخابات اخير مي تواند مقدمه باز شدن فضاي سياسي مملکت شود از نظر من درست نيست.
اساسا رويکرد به هر نوع ساز و کار انتخاباتي در ساخت کنوني قدرت در ايران را چطور مي بينيد؟

من هيچ اعتقادي به ساز و کار انتخابات در اين ساخت قدرت ندارم. تا زماني که تغييرات ساختاري در نهادهاي اصلي مملکت ايجاد نشود، اميد به هيچگونه گشايشي نيست.
حضور جريان رفسنجاني و پيروزي او در انتخابات خبرگان رهبري تا چه حد مي تواند حائز اهميت باشد؟

رفسنجاني در صحنه حاضر شد، براي اينکه او هميشه براي هر نوع معامله اي با جناح هاي سياسي جمهوري اسلامي آماده است. براي حفظ حيثيت او، در رديف اول هم قرار گرفته. اما بر خلاف بسياري از اصلاح طلبان من مسائل مملکت را جنگ قدرت ميان رفسنجاني و مصباح يزدي نمي دانم. به اعتقاد من در پايان دوران دولت آقاي خاتمي، تمام نظرات به مرکز اصلي معضل مملکت متوجه شده بود که همان مساله "ولايت فقيه" و "رهبري" بود. همه اين اقداماتي که بعد از آن مقطع تاريخي و در جريان همين انتخابات اخير هم صورت گرفت، آدرس هاي غلطي است که از سوي "اصلاح طلبان" براي گمراهي افکار عمومي و غفلت از معضل اصلي مملکت داده مي شود.
سپاسگزارم