Thursday, April 21, 2005

!از مسکوب زياد نوشتيد



يکم ارديبهشت ماه! امروز در پرسه و متر کردن فضای مجازی مديای ايرونی مطلب جالبی ديدم از هوشنگ اسدی درباره شاهرخ مسکوب در گويا. اتفاقأ همين چند روز پيش داشتم مطلبی درباره آخرين روزهای فروردين ماه ۵۸ می نوشتم و آن طرح ترور ۱۹ روزنامه نگار. که در همان روزها گفتند و نوشتند که قرار بوده کارگزاران رژيم پيشين ايران ، در آن يکمين روز مانده تا پيروزی قيام ، يعنی بيست و يکم بهمن ماه تعدادی از فعالان سياسی را کشته ، از جمله نوزده روزنامه نگار از اعضای تحريريه و شورای سردبيری سه روزنامه بزرگ کشور. کيهان ، اطلاعات و آيندگان. حالا پس از اين ۲۶ سال واقعأ از چند و چون و صحت اين خبر ، هيچ اطلاعات دقيقی هم البته نيست. ولی نام هوشنگ اسدی هم تو ليست بوده و خيليای ديگه. به هر حال با کند وکاو در مطلب، ما هم رفتيم تا تحريريه زنده ياد رحمان هاتفی و باقی ماجرا!...

آره ، مسکوب رفت. ما هم رفتيم به بدرقه اش . البته من تو مراسم نتونستم برم ولی منظور اينه که هی نوشتند و نوشتيم و می نويسند همچنان از او. و چرا که نه؟ واقعأ ، من نمی فهمم ، چرا نبايد بنويسنند آخر؟! بله ، بله ما مرده پرست هستيم و و و.. کيه که اينو منکر بشه با يه ذره شناخت از ما و فرهنگمون و... ولی سکه همش يه رو نداره.ما بايد بنويسيم شايد صد برابر بيشتر از اين در مورد آدمامون. بزار باز هم بعضيا مقايسه مع الفارق بکنند و هی بگن ديدی گفتيم اينا چه جور مرده پرستائين! مهم نيست اما. اينجا پای اضمحلال يه فرهنگ در ميونه. بزار صد برابر از اين حتی بعد از مرگ يکی بنويسيم. اينا ديکته های ماست. از حافظه تاريخيمون که هيچ خبری نيست.پس بزار هی بنويسيم و بنويسيم ، شايد يه روز کارگر بی افته!   آخه ،شنيدم از يه جا هايی هم گفتن يه بخشنامه دادن به  صاحبان قلم  که خيله خوب . کافی بود!  از مسکوب زياد نوشتيد. ديگر نمی نويسيد و گر نه... خوب ، به هر حال تحمل هم حدی داره ! چند روز پيش يکی از مسکوب می گفت و اين که مرگش چقدر غريبانه بوده و از هدايت گفت و ساعدي و غيره.گفتم ، قبول مرگ غريبی بود. باز هم تو پاريس! باز هدايت . باز ساعدی که چه غربتی کشيد و هميشه فکر کردم  ، فرجام ساعدی ، آيينه ايست تمام نما از پايان تراژيک يک روشنفکر ايرانی . او شرف روشنفکری معاصر ايران بود. با همان هوش سياسی شهره اش در بزنگاههای تاريخی مملکت ما. با تمام تعاريفی که از قاموس  يک روشنفکر واقعي، متعهد و نو گرا می شه ارائه داد!و... اما من می خواهم از غربت اندر غربت سفر کرده گان ؛خانه؛ بگويم . همان که ؛به آذين؛ بزرگ گفت ؛ از آنها که به خاک شدند در غربت محض وطن. بی حتی که لحظه ای بتوانند آن خنجر فرو شده در کتف خود را در آورده و برای ما مايان جای زخم ها را نشان دهند. مايانی که هنوز در پيچ و خم يک کوچه ائيم و به قول ؛سايه؛ در شعر  مرثيه  که بسياری از زيبا ترين های اشعار  او به حسابش می آورند ، .../سينه می بينيد و زخم خون فشان ، چون نمی بينيد از خنجر نشان ! / بنگريد ، ای خام جوشان بنگريد!.... به هر حال ، وقتی به غربت آن زيبايان فکر می کنی هدايت و ساعدی و مسکوب نيز می آيند در کنار تو و مصرانه می خواهندت که از حديث غربت آنها در گذری و در غربت اندرغربت آن رفتگان که نام هاشان را  همچنان کم بر زبان آورده و می آوريم ،  از ديده خون بی افشانيم و نه اشک!...

No comments:

Post a Comment