Friday, May 6, 2005

جوانان ایران؛ یک جرقه کافیست


نمی دانم طنز روزگار است این، یا حدیث بی قراری ما که تاریخمان چنین سویه ی تکرار به خود گرفته است. هر چه می گذرد بر این یقین استوار تر می شوم که ما ملتی هستیم بی حافظه تاریخی.  مرور آنچه در یکصد سال اخیر ، پس از انقلاب مشروطیت، بر میهن ما گذشت، همه و همه نشان از راه های رفته را دوباره پیمودن است. انگار دیگر عادتمان شده است که با فال و شعبده _فردای خود را رقم زنیم و تازه هر فردایی را هم خواهان نیستیم ما. همیشه سپیده ناب خواسته ایم! و همیشه روز از نو ، روزی از نو... گاهی آنقدر تند رفته ایم که اندک توانمان را نیز به صلابه کشیدند و گاهی چنان در انزوا و بی عملی فرو رفتیم که" آپولیتیسم" گریبانگیرمان شد و نسبت به تحولات سیاسی  و اجتماعی میهن مان، لا قید شدیم. لا قید شدیم نسبت به ریشه های رنج مردمانمان. و فراموش کردیم مسائل میهنی و طبقاتی را. این را می گویم چرا که در روزهای اخیر ، که بحث انتخاب و انتخاب شدن در میان است، بی اعتنایی بی سابقه ایی می بینم میان هم نسلی ها نسبت به روند تحولات جاری. در دانشگاه و خیابان که می روی چنان همگی غرقه در  به پایان بردن روز خود اند که اصلا مجالشان نیست تا دمی هم درنگ کرده و به فردایی که به هر حال دارد برایشان رقم می خورد بیاندیشند. گفتم به هر حال دارد رقم می خورد برایشان و برایمان ، اما این نه بدان معناست که ما را این چنین به انفعال وا دارد. آن هم در هنگامه ایی که نیروی خارجی بیخ گوش ما کمین کرده و سیاست گذارانمان نیز همچنان به بازی دگر مشغولند. با جوانان که همصدا می شوی این روزها، وقتی از آنها می پرسی، خب فکر می کنید بعد از رفتن خاتمی ، شاید عرصه را بر شما تنگ تر کنند،دیگر ککشان نیز نمی گزد و گویی یک دل نه صد دل به سیاست هر چه  پیش آید خوش آید دل بسته اند.  اغلبشان تفاوتی شان نیست دیگر که مثلأ رفسنجانی بیاید یا ابراهیم یزدی...وضعیتی بغرنج که استمرارش زنگ خطری ست برای نخبگان و تلاش گران سیاسی و اجتماعی و به همان اندازه برای حاکمیتی اقتدار گرا که هیچ اندرزی به کتش نمی رود. همان جوانانی که درست نزدیک به شش سال پیش، جلوی کریستین امانپور و تیم شبکه سی ان ان را گرفتند و با اهدای یک شاخ گل به آنها، خواستند آنها هم به روحانی خوش ادا رأی بدهند ،امروز بی صبرانه در انتظار تعققیری اند که از برون مرزهدیه شود. البته می توان به ضرس قاطع گفت که جز شمار بسیار قلیلی از اینان ، همگی تجاوز و دخالت نظامی خارجی به میهن شان را محکوم می کنند. هر چند ممکن است بسیاریشان از ساز و کار برنامه های بلند مدت غرب و نیز نقشه خاورمیانه بزرگ ایالات متحده بی اطلاع باشند اما همگی واژه مشترکشان نام" ایران" است. همین و بس. دیگر برای جوانانی که امروز در کوچه خیابان های پایتخت می بینیم، پسرانی که به شیوه آخرین مزون های پاریس و نیو یورک خود را آراسته اند و دخترانی که تازگی ها روسری شال مانندشان را انقدر باریک می کنند که گیسوان شبق گون براقشان از دو سوی سر، زیباییشان را دو چندان می کند، تفاوتی نیست که فلان سردار در صورت پیروزی در انتخابات، چه برنامه ای برایشان دارد و یا فلان وزیر سابق علوم در مصدر ظاهرأ شخص دوم مملکت چگونه می خواهد به کار دانشگاه سامانی دهد.تو گویی قهرقهرند با هر آنچه به مکانیزم انتخابات مرتبط است.  اما سکه رویی دیگر نیز دارد وآن اینکه همه و همه این جوانانی که شرحشان رفت، بدل به بمب هایی  شده اند، خاموش و آماده انفجار. تنها جرقه ای کافیست تا این نسل ِ چنین فرو رفته در اندیویدوآلیسم را به حرکت وادارد و "منش جمعی" را دیگر بار به منصه ظهور بگذارد. مهم هم نیست که این حرکت به کدام سو سر نهد در آغاز راه.  چرا که قریب به یقین گام نخست در این حرکت ِ فراگیر ِ جمعی، به سوی  غرب و ساز و کارهای نظام سرمایه خواهد بود ولی آنگاه که جنبش به بار نشست ، و طعم میوه خوش رنگ حرکت توده ایی را چشید، آنگاه، تازه ، بازی ما شروع می شود و جوان ایرانی نیز که حقوق اولیه اش به رسمیت شتاخته شده است ، هم پای هم نسلانش در سیاتل،نیویورک و پایتختهای اروپایی ، به سیاست های صندوق بین المللی پول ،  حاکمان جنگ سالار کاخ سفید و... دهان به فریاد و اعتراض گشوده و سرود خوان می شود که جهانی دیگر ممکن است! پس راه درازی ست در پیش، تا ما، تازه، بازی را آغاز کنیم  و پس از آن است که مدعیان، در قیاسی عادلانه خواهند توانست چوب محک را به کار گیرند و درجه هوشیاری انبوه هم نسلیان را اندازه کنند...


No comments:

Post a Comment