Monday, October 16, 2006

به يك تصوير


ديدمت ميان رشته هاي آهنين 
 
دست بسته 
 
در ميان شحنه ها 
 
در نگاه خويشتن 
شطي از نجابت و پيام داشتي
آه 
وقتي از بلند اضطراب 
تيشه را به ريشه مي زدي
قلب تو چگونه مي تپيد ؟
اي صفير آن سپيده ي تو 
 
خوش ترين سرود قرن 
شعر راستين روزگار 
وقتي از بلند اضطراب 
 
مرگ ناگزير را نشانه مي شدي
وز صفير آن سپيده دم 
 
جاودانه مي شدي
شاعران سبك موريانه جملگي
با : بنفشه رستن از زمين 
 
به طرف جويبار ها 
با : گسسته حور عين 
ز زلف خويش تارها 
در خيال خويش
جاودانه مي شدند 
آنچه در تو بود 
 
گر شهامت و اگر جنون 
 
با صفير آن سپيده 
 
خوش ترين چكامه هاي قرن را 
سرود.

محمدرضا شفیعی کدکنی

No comments:

Post a Comment