Wednesday, February 7, 2007

به سرخی آتش به طعم دود

 پرده "سیاهکل" اثر جاودانه بیژن جزنی

واژه خجسته آزادی
با اين همه خطا
با اين همه شکست که ماراست
ايا به عمر من تو تولد خواهی يافت ؟
خواهی شکفت ای گل پنهان
خواهی نشست ايا روزی به شعر من ؟
ايا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت ؟
ای دانه نهفته
ايا درخت تو
روزی در اين کوير به ما چتر می زند ؟
گفتم دگر به غم ندهم دل ولی دريغ
غم با تمام دلبريش می برد دلم
فرياد ای رفيقان فرياد
مردم ز تنگ حوصلگی ها دلم گرفت
وقتی غرور چشمش را با دست می کند و کينه بر زمين های باطل
می افکند شيار
وقتی گوزنهای گريزنده
دل سير از سياحت کشتارگاه عشق
مشتاق دشت بی حصار آزادی
همواره
در معبر قرق
قلب نجيب خود را آماج می کنند
غم می کشد دلم
غم می برد دلم
بر چشم های من
غم می کند زمين و زمان تيزه و تباه
ايا دوباره دستی
از برترين بلندی جنگل
از دره های تنگ
صندوقخانه های پنهان اين بهار
از سينه های سوخته صخره های سنگ
گل خارهای خونين خواهد چيد ؟
ايا هنوز هم
آن ميوه يگانه آزادی
آن نوبرانه را
بايد درون آن سبد سبز جست و بس ؟
با باد شيونی است
در بادها زنی است که می ميرد
در پای گاهواره اين تل و تپه ها
غمگين زنی است که لالايی می گويد
ای نازينن من گل صحرايی
ای آتشين شقايق پر پر
ای پانزده پر متبرک خونين
بر بادرفته از سر اين ساقه جوان
من زيست می دهم به تو در باغ خاطرم
من در درون قلبم در اين سفال سرخ
عطر اميدهای تو را غرس می کنم
من بر درخت کهنه اسفند می کنم به شب عيد
نام سعيد سفيدت را ای سياهکل نکام
گفتم نمی کشند کسی را
گفتم به جوخه های آتش
ديگر نمی برندش کسی را
گفتم کبود رنگ شهيدان عاشق است
غافل من ای رفيق
دور از نگاه غمزده تان هرزه گوی من
به پگاه می برند
بی نام می کشند
خاموش می کنند صدای سرود و تير
اين رنگ بازها
نيرنگ سارها
گلهای سرخ روی سراسيمه رسته را
در پرده می کشند به رخسار کبود
بر جا به کام ما
گل واژه ای به سرخی آتش به طعم دود
سياوش کسرايی

باز دل هوايی می شود. باز دل فدايی می شود. باز دل می رود تا سرخی آتش و طعم دود و هوای سياوش می کند.هوای سياوش می کند و بغض او و صدای گرفته اش در آن واپسين روزهای غربتش...
برف می‌بارد؛ برف می‌بارد به روی خار و خاراسنگ. کوه‌ها خاموش، دره‌ها دلتنگ، راه‌ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ... بر نمی‌شد گر ز بام کلبه‌ها دودی، يا که سوسوی چراغی گر پيامی مان نمی‌آورد، ردِّ پاها گر نمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان، ما چه می‌کرديم در کولاک دل آشفتهٔ دم سرد؟ آنک، آنک کلبه‌ای روشن، روی تپه، روبه روی من...
و سياوش است که می خواند.می ايستد.می گريد و می خواند :
بسيار گل کز کف من برده است باد
اما من غمين گل های ياد هيچکس را باور نمی کنم
من مرگ هيچ عزيزی را باور نمی کنم...
سياوش است که نشسته بر بال ياد، شات پشت شات و دريچه آن ويزور که در هلهله، خيس اشک است و هوايی آن کمان که هنوز ... ياد "آرش کمانگير" و ياد سياوش کسرايی ، خسته و عاشق، که چنين روزی ، يازده سال از پر کشيدنش گذشت...
سی و شش سال آزگار از پی ريزی جنبش فدائيان خلق ايران می گذرد و نوزدهم بهمن ماه ديگر بار در حالی فرا می رسد که آوازی نيست از آن شاخ و برگها در سياهکل و نعره ببرهای عاشق در ديلمان... هنوز که هنوز است ميهن در انتظار بيژنی است با سرود صبح سپيد و سوارانی سخت جان که زير آوار مهيب ترين تکانه ها لختی سنت "به زيستن" از ياد نبرده اند. بر آنم که سی و شش سال تجربه به کام و ناکام جنبش فدايی درس ها در دل دارد تا بسيار و چنين باز می نماياند که نسلی با نگاهی ژرف به تجربه سترگ پدران و مادران خود، راه سنگلاخ نيل به دموکراسی و حقوق بشر را در ميهنی که يکصد سال پيش از اين انقلاب مشروطه داشت و خواست برپايی عدالتخانه ، تجربه سالهای بعد از شهريور ۱۳۲۰ از سر گذراند و نيز دولت ملی و کودتايی که سپهر تحولات آتی ميهن را بسويی ديگر برد و نيز انقلابی که اين روزها در سالگرد بيست و هشتمين سالش سکوت بغض را ميزبان شده ايم... نسلی که اين يک يک تجربه را همه بر پيشانی نشانده است، چنين نسلی را به قطع که سخن از فردا گفتن و آبستن بودن شام تيره از آن بام بيهوده نيست. ديگر بايد ها و نبايدهای رايج،دست و پايش نمی گيرد. محکوم است و بايدش که دگماتيسم از سر براند و نگاه صددرصدی به هر فرد و جريان و ايدئولوژی را برای هميشه وداع گويد. چرا که اگر تنها لحظه ای درنگ را ميزبان شود بر نامها.نامهای يادها، روزبه، سيامک،مبشری،کيوان، زيبرم، اشرف، گلسرخی، دانشيان، جزنی، حکمت جو، حنيف نژاد، رضايی، احمدی اسکويی، هاتفی، طبری، سلطانپور، ساعدی، کسرايی، شاملو، پاک نژاد، به آذين، و نام و نام و نام و انبوه نام که در فهرست نمی گنجد. هريک تاريخ است و نه فرد... نسلی که اگر تنها و تنها لحظه ای اشک افشان تاريخ خونباری شود که بر تحول و تحولخواهان اين ملک رفت تا ايرانی بماند تنها که تا شايد روزی آزادی و عدالت اجتماعی را بخواهد که هجی کند ، اگر تنها لحظه ای، تنها لحظه ای درنگ کند بر رفته ها و نيز داشته ها ديگر چه جايی باقيست برای حذف ها، برای زبان ها به دشنام گشودن و شمشيرها از نيام بر کشيدن آنسان که اينک منم . منم و نه جز اين! تاريخ جنبش تحولخواهی ايران را با همه فراز و فرودش منکر شدن و اينکه اينک منم آن خط سوم که ديگر شاخ شمشاد است و ناب است و پوپوليست نيست و جامه راديکاليسم به تن کرده است! .... شوخی های تاريخی آشنا که تنها افسوس بر افسوس می افزايد بازتوليدشان را در جهانی که مرز و محدوده نمی شناسد و گرداگردش جان هايی شيفته که ديگر کردن آن را خواهانند...
اثری از آرتا داوری


باری، پاره های تنی را که تا گرد هم نيايند، آن تن ،تن نيست از هم راندن و در سودای منم ها غوطه خوردن تجربه ای است از سر گذرانده و هيچ پروای آن نيست که بار ديگر بر فرهنگ فراموش شده ی مدارا که از اساس و بن مايه های اپتدايی دموکراسی است پای بفشريم... تامل می طلبد و تعمق چنين کنش هايی که خاص همان دوران طفوليت است، راه به بيراه برده است و چنين خواهد بود اگر که بار ديگر در فضای مه آلود کنونی ميهن در نيابيمش و به زمان واگذاريم که تجربه با تجربه دست شويد. فضای مسموم فرهنگ حذف و عدم مدارای يکديگر که درد مبتلا به ما بوده و هست را اين روزها در وادی مجازی که سفر می کنم پر می بينم. دوستان را می بينم و رفقا را که چنان مشغول شمشير بر هم کشيدند که تو گويی دشمانند از ازل و همه خواب بود و خيال آنچه بر ميهن رفت و می رود... سر آن ندارم که در اين چند سطر، سخن به درازا برم...
سی و شش سال پيش در چنين روزی، سياهکل، خدا را گواهی داد و درست آمد و ممتد شد تا حال که تجربه بر تجربه افزود همه آن بکام ها و ناکامی ها... همه آنچه پدران و مادران ببرهای عاشق در ديلمان گفتند و همه آن شنيده ها و ناشنيده ها که زمان می طلبد واکاوی در اسناد تاريخيشان و پرده برداری از تجاربی که بی شک آغاز راهی نوين را تواند بود که از هم اکنون عزم پيمودن آن را با دوری گزيدن از هر آنچه رنگ تعلق به خود گيرد و انديشه را بخواهد که مهار زند با چشمانی گشاده می توان ديد... بازخوانی تجربه "جنبش فدايی" به دور از رمانتيسيسم رايج و نيز جبهه گيری های يک طرفه و عاری از واقعبينی های فضای متلاطم آن روز جهان و ميهن ، وظيفه ای است سترگ که نظر به جامه عمل پوشيدنش در روند تحولات آتی بيش از هر زمان ديگری اميد بخش است. سی و شش سال تجربه جنبش فدايی ايران به مثابه يکی از جنبش های تحولخواهی معاصر ايران، با همه بکام ها و ناکامی های پر شماره اش و در روزهايی که ناپايداری و تعليق می رود تا به اوج خود نزديک شود،تامل بر اين پرسش تاريخی را که درد چيست و درمان کجاست بيش از هر زمان ديگری در اولويت قرار می دهد. بر آنم که دفتری با اوراقی ناگشوده در چشم انداز تحولات آتی ايران به انتظار گشايش نشسته است و رمز حرکت تحولخواهان با هر انديشه و مرام و مسلکی در چنين برهه حساسی از تاريخ ميهن تنها اتحاد است حول حداقل هايی مشترک که از ميان ريگ ها و الماس ها می گذرند...

اثری از آرتا داوری

No comments:

Post a Comment