Wednesday, February 28, 2007

با تشکيل سنديکا موافقيم

اعتصاب آرام معلمان در سراسر کشور در واکنش به تصميم دولت در استرداد لايحه خدمات کشوري، بازتاب هاي مختلفي در ميان فعالين جامعه مدني و مسولان امور به همراه داشته است. هاجر تحريري نيک صفت، نايب رئيس کميسيون آموزش و تحقيقات و نماينده رشت در مجلس اسلامي در گفتگو با "روز" ضمن تاکيد بر اينکه وضع فعلي پرداخت حقوق فرهنگيان کشور مناسب نيست، اظهار اميدواري مي کند که در تصميمات دولت، در ارتباط با لايحه نظام پرداخت هماهنگ حقوق "اتفاقات خوبي" رخ دهد. اين گفتگو در پي از نظرتان مي گذرد.
خانم تحريري، هفته گذشته در واکنش به تصميم دولت در استرداد لايحه خدمات کشوري، معلمان اعتراضات جدي داشتند و به اعتصاب آرام در سراسر کشور دست زدند. سرنوشت اين لايحه در مجلس چه شد؟
استرداد الان منتفي شده است. چون دولت درخواست استرداد را داشته است اما در جلساتي که بين رئيس مجلس و رئيس جمهور برگزار شد دولت اين درخواست خود را پس گرفت و بنابراين دولت مکلف شده است آئين نامه اجرايي اين را تنظيم کند. 


در اعتصاب معلمان، لايحه نظام پرداخت هماهنگ حقوق هم مطرح بوده است...
در ارتباط با تحصن آرام معلمان عزيز کشورمان بايد عرض کنم اسم اين لايحه، لايحه مديريت خدمات کشوري است. اسم آن لايحه نظام پرداخت هماهنگ حقوق نيست. من نمي دانم چرا بعضي از افراد اين مساله را در ذهن مردم جا انداختند. اين لايحه، بحث مديريت کل ساختار را در مورد خدماتي که بايد به مردم ارائه شود مطرح مي کند.
به هر حال بحث پرداخت حقوق هم در آن مطرح است.
همه مسائل در آن هست از جمله بحث حقوق. يعني يک دهم اين لايحه به بحث حقوق پرداخته است. تازه اين حقوق هم که به آن پرداخته شده است فقط مربوط به حقوق فرهنگيان نيست. مربوط به حقوق کل کساني است که در سيستم دولتي مشغول کار هستند؛ که يک بخش آن مي تواند شامل حال فرهنگيان محترم شود. هنوز اتفاقي نيفتاده است که کسي بخواهد اعتراض کند. يعني الان به دولت اين اجازه داده و از او خواسته شد که آئين نامه اجرايي را در کليه قسمت هايي که مربوط به اين لايحه مي شود، تنظيم کند؛ از جمله بحث مربوط به پرداخت حقوق.


در اعتصاب معلمان، لايحه نظام پرداخت هماهنگ حقوق هم مطرح بوده است...
در ارتباط با تحصن آرام معلمان عزيز کشورمان بايد عرض کنم اسم اين لايحه، لايحه مديريت خدمات کشوري است. اسم آن لايحه نظام پرداخت هماهنگ حقوق نيست. من نمي دانم چرا بعضي از افراد اين مساله را در ذهن مردم جا انداختند. اين لايحه، بحث مديريت کل ساختار را در مورد خدماتي که بايد به مردم ارائه شود مطرح مي کند.
به هر حال بحث پرداخت حقوق هم در آن مطرح است.
همه مسائل در آن هست از جمله بحث حقوق. يعني يک دهم اين لايحه به بحث حقوق پرداخته است. تازه اين حقوق هم که به آن پرداخته شده است فقط مربوط به حقوق فرهنگيان نيست. مربوط به حقوق کل کساني است که در سيستم دولتي مشغول کار هستند؛ که يک بخش آن مي تواند شامل حال فرهنگيان محترم شود. هنوز اتفاقي نيفتاده است که کسي بخواهد اعتراض کند. يعني الان به دولت اين اجازه داده و از او خواسته شد که آئين نامه اجرايي را در کليه قسمت هايي که مربوط به اين لايحه مي شود، تنظيم کند؛ از جمله بحث مربوط به پرداخت حقوق.



مقايسه اي بين حقوق کارکنان شرکت نفت و معلمان صورت گرفته است. آقاي فرشيدي، وزير آموزش و پرورش اخيرا گفته اند که کارکنان اين وزارت خانه براي کشور درآمد زا هستند و معلمان نبايد اين مقايسه را انجام دهند. در ارتباط با اين قياس وزير آموزش و پروش، چه فکر مي کنيد؟...
چي؟
مثلا مقام معظم رهبري.
خب؟
ايشان حقوق مي گيرند؟


 يعني چي؟
ايشان حقوق مي گيرند که ما بخواهيم بگوييم ارزش کارشان بر اساس حقوقشان تعيين مي شود؟ يعني کسي که عالي ترين مقام کشور ماست اصلا حقوقي دريافت نمي کند که ما بخواهيم بر اساس دريافت حقوق ارزش کارش را بسنجيم. يا خيلي از افراد ديگري که در کشور ما نقش سياست گذاري و هدايت جامعه ما را بر عهده دارند اصلا حقوقي دريافت نمي کنند که ما بخواهيم ارزش کار را با حقوق بسنجيم. 


خب فرهنگياني که به دشواري زندگي خود را مي گذرانند بايد چه کنند؟ چطور زندگي کنند؟
اين تفکر را بايد به کلي کنار بگذارند که چون حقوقشان مثلا از شرکت نفتي ها کمتر است، پس ارزش کارشان کمتر است. ارزش کار با حقوق سنجيده نمي شود. در مورد شرکت نفت بحث هاي خاص تخصصي است يا بحث هاي امنيتي که شايد توضيح آن به صورت عمومي از طريق رسانه ها به صلاح امنيت مملکت نباشد. البته حرف من به اين معنا نيست که مخالف بالا رفتن حقوق پرسنل هستم. من اتفاقا به شدت از اين مساله حمايت و آن را تعقيب مي کنم. معتقدم يکي از اقشاري که بايد تامين باشند و مسائل و مشکلات مالي آنها برطرف شود، معلمان ما هستند. يکي از اقداماتي که باعث مي شود معلمان ما فرصت بيشتري براي مطالعه و خدمت بهتر داشته باشند، اين است که از لحاظ امکانات، تسهيلات و حقوق، مانند خيلي از کشورهاي پيشرفته دنيا تامين باشند. ولي من مي خواهم آنها با اين مقايسه ها خودشان را ناراحت نکنند. 
در حال حاضر 53 هزار نيروي حق التدريسي در آموزش و پرورش به کار مشغولند که گفته مي شود دولت تعهدي نسبت به پرداخت حقوق آنها ندارد. معلم هايي که علاوه بر ساعات موظف، بين 6 تا 24 ساعت در هفته به صورت حق التدريسي کار مي کنند، در مورد پرداخت حقوق اين طيف کميسيون آموزش چه اقدامي مي کند؟
ببينيد، نه اينکه دولت به آنها حقوق نمي دهد. دولت، حقوق آنها را متناسب با قراردادهايي که با آنها بسته است مي دهد.  

 خب حرف بر سر مفاد همين قراردادها هست...
امکانات را بايد ديد تا بر اساس آن استخدام کرد. استخدام افراد هم مجوز و شرايط خاص مي خواهد. گاهي اوقات آموزش و پرورش مي تواند نيازهاي خود را با يکي از اين قراردادها برطرف کند ولي اين به آن معنا نيست که حقوق آنها پرداخت نمي شود. حقوق آنها متناسب با نوع قراردادشان، پرداخت مي شود.
خب در مورد تامين اعتبار لازم براي اجراي لايحه نظام پرداخت هماهنگ حقوق، آيا مي توان اميدي به تغيير مشهود در احکام حقوقي معلمان در فرودين 86 داشت؟
الان هنوز نتيجه اين لايحه از طرف شوراي نگهبان نيامده است. اين لايحه از زماني که قانوني شد، لازم الاجراست. وقتي که دولت آئين نامه اجرايي آن را تنظيم کرد، جزو ديون معالمان ما به حساب مي آيد. بنابر اين بستگي دارد که اين لايحه چه زماني به صورت قانون در بيايد.
گفته شده بخش هايي از اين لايحه با قانون اساسي مغاريت داشته است.
خب بايد دوباره به مجلس برگردد و اصلاح بشود و مجددا به شوراي نگهبان برود. بستگي دارد که اين اقدامات چقدر زمان ببرد. به محض اينکه اصلاحات آن انجام شد و جنبه قانوني پيدا کرد لازم الاجراست و اگر براي پرداخت حقوق آماده نبود، جزو ديون معلمان به حساب مي آيد. از اين لحاظ نگران نباشند.
در طول اين اعتراضات، بار ديگر مساله تشکيل و سنديکا مطرح شد. شما به عنوان نايب رئيس کميسيون آموزش دليل مخالفت ها براي تشکيل سنديکا و مطرح کردن مطالبات فرهنگيان در اين چهارچوب را چه مي دانيد؟
الان فرهنگيان ما گروههاي مختلفي دارند. مثلا همين انجمن فرهنگيان، جامعه فرهنگيان و امثال آنها.
سنديکا؟
حالا من نمي دانم شايد سنديکا بتواند موثرتر باشد. من مخالفتي با تشکل ها ندارم و معتقدم تشکل هاي مختلف مي توانند به انديشيدن راهکارهاي درست کمک کنند. شکل هاي درستي را پيشنهاد کنند و در زماني که احساس کنند، حقي دارد زائل مي شود، حق خود را بگيرند.
برخي جريان ها در جمهوري اسلامي، تشکيل هر نوع سنديکايي را در ايران با اغراض سياسي ارزيابي مي کنند، چرا؟
نه، نه! اين مساله به عملکرد سنديکا مربوط است. اگر سنديکا واقعا در اهداف و عملکرد خود، بگونه اي رفتار کند که واقعا در صدد تحقق خواسته هاي به حق آن گروه بر بيايد، اين مساله چه اشکالي دارد؟
ما عملا ديديم که در طول اين سالها، همواره حتي با واژه "سنديکا" در جمهوري اسلامي مخالفت شده و گفته اند که اين واژه بار سياسي خاص خود را دارد.
ببينيد، من اصلا روي اسم بحث نمي کنم. ولي در ضرورت اينکه بايد فرهنگيان ما تشکلي داشته باشند که اين تشکل بتواند براي ارائه راهکارهاي مناسب به کشور کمک کند و در مواقعي که احساس مي کند، حقي دارد زائل مي شود، از آنها حمايت کند، شکي نيست.
بعد از گذشت بيست و هشت سال از انقلاب 57، آرمان هاو مطالبات قشري از زحمتکشان کشور، فرهنگيان، چقدر محقق شده است؟ چه تغييري در وضعيت آنها بوجود آمده است؟
ببينيد، اظهار نظر ما بايد مبناي علمي داشته باشد، با بررسي هايي که انجام شده به گفته دوست و دشمن پس از انقلاب خدماتي که در بخش هاي مختلف و اقشار مختلف صورت گرفته بسيار بيشتر از خدماتي است که در طول 50 سال استبداد انجام گرفته است.
بحث تحصيل رايگان و... در قانون اساسي مطرح بود...
نه، بحث تحصيل رايگان هنوز هم جاي خودش است. يعني هر کسي که دلش بخواهد به صورت رايگان درس بخواند، دولت به هيچ وجه نمي تواند بگويد ما هزينه آن را پرداخت نمي کنيم. ولي کسي که دلش مي خواهد خودش پول دهد و از امکانات و تسهيلات بهتري برخوردار شود، اختيار با اوست. ما در عين حال که معتقد هستيم بهترين خدمات تا آنجا که از دست بر مي آمده در طول اين دوران انجام گرفته اما هنوز با ايده آل فاصله داريم و بايد در راه تحقق ساير مطالبات به حقي که اقشار مختلف جامعه ما از جمله فرهنگيان عزيز کشور ما دارند تلاش کنيم.
سپاسگزارم

Tuesday, February 27, 2007

اگر تحريم ها جدي شود....

مهدي تقوي، اقتصاددان و استاد دانشگاه در تهران در گفتگو با "روز" از وضعيت اقتصاد ايران متعاقب پيگيري ابلاغ سياست هاي اصل 44 قانون اساسي در جمهوري اسلامي و چشم انداز ها، در صورت گسترش تحريم هاي اقتصادي مي گويد. 






آقاي دکتر تقوي، پرونده جمهوري اسلامي در شوراي امنيت مطرح است و امکان صدور قطعنامه دوم و گسترش تحريم ها عليه ايران وجود دارد، اقتصاد ايران در اين وضعيت چقدر مي تواند آسيب پذير باشد؟
ببينيد، اينکه چه اتفاقي مي افتد بستگي به نوع و جدي بودن آنها دارد. ما قبلا هم با تحريم مواجه بوده ايم. در همان زمان کالاهاي مورد نياز خود را از طريق کشورهاي ثالث مي خريديم. مثلا از ترکيه، اتريش و اسپانيا.
الان با تحريم بانک ها هم روبه رو هستيم...
بله، الان هزينه هاي بانکي ما زيادتر شده است. وقتي کالاهاي ديگري را هم تحريم کنند، هزينه هاي ما اضافه مي شود. ولي اگر تحريم هاي جدي، اعمال شود مانند تحريم محصولات پتروشيمي يا ماشين آلاتي را که لازم را داريم به ما ندهند، آن زمان مساله جدي مي شود. ولي اگر کالاهاي مصرفي باشد، مساله اي بوجود نمي آيد. الان امريکا در تحريم، قطعات يدکي براي هواپيماهاي بوئينگ ايران نمي دهد، يا هواپيماهايي که قطعات امريکايي در آنها به کار رفته به ما فروخته نمي شود، خب مجبور مي شويم هواپيماهاي روسي بخريم که در واقع فاقد آن کيفيت هستند. يا هواپيماهاي دست دومي که چندي پيش از ترکيه خريداري شد. اين مسائل مي تواند به اقتصاد ما لطمه بزند. اما ميزان لطمه بستگي به نوع تحريم ها دارد که هنوز اعلام نشده است.
چندي پيش ما شاهد ابلاغ سياست هاي اصل 44 قانون اساسي تحت عنوان "آزاد سازي اقتصادي" از سوی رهبر جمهوري اسلامي بوديم و اخيرا با پيگيري هاي جريان رفسنجاني و... رئيس جمهور اسلامي و مجلس اسلامي به تکاپوي جدي براي پیگیری این ابلاغیه افتاده اند. اين ابلاغيه را در چه راستايي مي بينيد؟
اين ابلاغيه در ذات خودش چيز خوبي است، چون مي گويد شرکت هاي دولتي را به بخش خصوصي واگذار کنيد. دقت کنيد که اکثر اين شرکت هاي دولتي زيان ده هستند. يعني مديريت دولتي باعث زيان دهي آنها شده است. بنابراين اگر اينها را به بخش خصوصي واگذار کنند اين حجم عظيم کسري بودجه کم مي شود. اين تصميم بار دخالت دولت را کم مي کند. فرض بر اين است که بخش خصوصي از بخش دولتي کارآمدتر است. کارايي اين شرکت ها بالا مي رود. علاوه بر اين بايد توجه داشت که اين شرکت ها ملي هستند. يعني متعلق به مردمند. اگر شما اين شرکت ها را به مردم مي فروشيد ديگر بحث ارزاني و گراني مطرح نيست. 


آقاي دکتر تقوي، پرونده جمهوري اسلامي در شوراي امنيت مطرح است و امکان صدور قطعنامه دوم و گسترش تحريم ها عليه ايران وجود دارد، اقتصاد ايران در اين وضعيت چقدر مي تواند آسيب پذير باشد؟
ببينيد، اينکه چه اتفاقي مي افتد بستگي به نوع و جدي بودن آنها دارد. ما قبلا هم با تحريم مواجه بوده ايم. در همان زمان کالاهاي مورد نياز خود را از طريق کشورهاي ثالث مي خريديم. مثلا از ترکيه، اتريش و اسپانيا.
الان با تحريم بانک ها هم روبه رو هستيم...
بله، الان هزينه هاي بانکي ما زيادتر شده است. وقتي کالاهاي ديگري را هم تحريم کنند، هزينه هاي ما اضافه مي شود. ولي اگر تحريم هاي جدي، اعمال شود مانند تحريم محصولات پتروشيمي يا ماشين آلاتي را که لازم را داريم به ما ندهند، آن زمان مساله جدي مي شود. ولي اگر کالاهاي مصرفي باشد، مساله اي بوجود نمي آيد. الان امريکا در تحريم، قطعات يدکي براي هواپيماهاي بوئينگ ايران نمي دهد، يا هواپيماهايي که قطعات امريکايي در آنها به کار رفته به ما فروخته نمي شود، خب مجبور مي شويم هواپيماهاي روسي بخريم که در واقع فاقد آن کيفيت هستند. يا هواپيماهاي دست دومي که چندي پيش از ترکيه خريداري شد. اين مسائل مي تواند به اقتصاد ما لطمه بزند. اما ميزان لطمه بستگي به نوع تحريم ها دارد که هنوز اعلام نشده است.
چندي پيش ما شاهد ابلاغ سياست هاي اصل 44 قانون اساسي تحت عنوان "آزاد سازي اقتصادي" از سوی رهبر جمهوري اسلامي بوديم و اخيرا با پيگيري هاي جريان رفسنجاني و... رئيس جمهور اسلامي و مجلس اسلامي به تکاپوي جدي براي پیگیری این ابلاغیه افتاده اند. اين ابلاغيه را در چه راستايي مي بينيد؟
اين ابلاغيه در ذات خودش چيز خوبي است، چون مي گويد شرکت هاي دولتي را به بخش خصوصي واگذار کنيد. دقت کنيد که اکثر اين شرکت هاي دولتي زيان ده هستند. يعني مديريت دولتي باعث زيان دهي آنها شده است. بنابراين اگر اينها را به بخش خصوصي واگذار کنند اين حجم عظيم کسري بودجه کم مي شود. اين تصميم بار دخالت دولت را کم مي کند. فرض بر اين است که بخش خصوصي از بخش دولتي کارآمدتر است. کارايي اين شرکت ها بالا مي رود. علاوه بر اين بايد توجه داشت که اين شرکت ها ملي هستند. يعني متعلق به مردمند. اگر شما اين شرکت ها را به مردم مي فروشيد ديگر بحث ارزاني و گراني مطرح نيست. 


نوع اجراي اين سياستها در جمهوري اسلامي حتي مورد انتقاد موسسات مالي مانند بانک جهاني و صندوق بين المللي پول هم قرار گرفت...
اصلا بانک جهاني و صندوق بين المللي پول اين سياست ها را به جمهوري اسلامي ديکته کردند. آنها غلط مي کنند اعتراض کنند. جريان هايي هم که به آنها مي گوييد نئوليبرال هاي وطني، پيروان سياست هاي بانک جهاني و صندوق بين المللي پول هستند. من با سياست تعديل مخاف بودم اما مخالفت من بيشتر با بعد "آزادسازي تجاري"آن بود. ايراني ها مي گويند يک دفعه لنگش را باز کرد پريد توي خزينه. ايراد من به نئوليبرال هاي وطني اين است که شما آقاي رفسنجاني را هل داديد، او هم يکهو لنگش را باز کرد پريد... من در کتابي که ترجمه کردم گفته ام اجراي سياست هاي تعديل در برخي کشورها شورش هايي را بوجود آورد و از جمله در آرژانتين 300 نفر در عرض يک هفته مردند. اين دوستان انگار اين مطالب را نخوانده اند. در تجربه کشورهاي ديگر مي بينيم که آنها اجزايي از سياست هاي تعديل را گرفته اند که زيان اجراي آن کمتر بوده يا مزيت داشته است. بعضي از کشورها هم که اصلا دنبال سياست تعديل نرفتند و رشد هاي بالا دارند ماند آسياي جنوب شرقي؛ اما برخي ديگر مانند امريکاي لاتين لنگشان را باز کردند پريدند تو خزينه و بدبخت شدند.
نرخ سود بالا
 خب يکي از نتايج اوليه پيگيري سياست هاي مشهور به "خصوصي سازي" در جهان افزايش بيکاري است. اين مساله در ايران هم به شکل جدي مطرح است...
ببينيد، شما يک زمان کوتاه مدت داريد، يک بلند مدت. اميدواريم اگر در کوتاه مدت اين سياست ها باعث بيکاري مي شود، در بلند مدت آن رونق و کارايي بيشتري که ايجاد مي شود، موجب سرمايه گذاري بيشتر و جذب کارگر بيشتر شود. حالا چرا اين نيروهاي کار، بيکار شده اند؟ براي اينکه مثلا شرکت ها به کساني واگذار شدند که اصلا اين کاره نبودند. در "خصوصي سازي" علاوه بر واگذاري از طريق مزايده و واگذاري از طريق فروش سهام در بورس، روش هاي ديگري هم وجود دارد. يک روش Manegment by in و Manegment by out است. يعني اين شرکت ها را به گروهي از مديران متخصص که مي توانند آنها را اداره کنند، واگذار کنيد. به آنها وام بانکي بدهيد، بعدا از طريق سود، وامها را مي پردازند. اين روش در ايران هيچ وقت اجرا نشده است. ببينيد شما داريد در مورد خصوصي سازي صحبت مي کنيد. من بحث اين را نمي کنم که خصوصي سازي خوب است يا بد. اگر من چپ دو آتشه و کمونيست بودم، مي گفتم همه اينها را برگردانيد به دولت. 

در مورد نرخ سود هم برخي کارشناسان معتقدند معناي اين وضعيت تنها چپاول و غارت است نه حمايت از آنچه به عنوان "کارآفرين" و... مشهور شده است...
بله، "قاعده طلايي انباشت" مي گويد هر چه سود به دست مي آوري براي قرار گرفتن در آن قاعده طلايي سرمايه گذاري و پس انداز کن. هر چه که مزد مي گيري مصرف کن. اين کار در ايران انجام نمي شود. نرخ هاي سود بالاست، چون بازارهاي انحصادي وجود دارد. نرخ هاي سود بالا به اين دليل است که مديران و کارفرماهاي ايراني تنها نوک بيني خود را مي بينند. نمي دانند اگر همين طور شيره اين واحد توليدي را بکشند و خرج بي خود کنند، آن وقت ناگهان زمين مي خورند و ورشکست مي شوند. حالا طرف ديگر قضيه مي گويد همه اينها را به بخش خصوصي واگذار کنيم. اما اينکه همه را يا نصف را يا اصلا هيچ بخشي را به بخش خصوصي واگذار کنيم يا نکنيم اهميت ندارد. چگونه واگذار کردن اهميت دارد. آنچه مهم است درايت و برنامه درست در واگذاري اين شرکت ها است.
مساله هم همين است. تعريف مشخص خصوصي سازي، با چه اهدافي و چگونه...
ببينيد، پيش از اين برنامه ريزي کردند و 392 شرکت را در عرض 2 سال واگذار کنند. در هيچ اقتصادي با اين سرعت شرکت ها واگذار نشده است. وقتي در انگلستان يک شرکت بزرگ مانند بانک ملت را مي خواهند واگذار کنند، حداقل 2 سال فکر مي کنند که چگونه اين کار را انجام دهند. ما اين سوي قضيه را نمي بينيم. بنابر اين چگونه واگذار کردن مهم است.

  شاخص هايي که ناهنجاري در توزيع در آمدها را نشان مي دهند با شرايطي که پيش از انقلاب وجود داشت چه تفاوتي کرده؟
توزيع درآمد آنطور که مي گويند ناهنجار نيست. در زمان شاه، شکاف بين فقير و غني بيشتر از شکاف بين فقير و غني الان است. اين را من تحقيق کردم. روند مخارج خانوارهاي شهري و روستايي کاهشي است اما اين شکاف قبلا بيشتر بوده و الان کمتر شده است. من اسم اين را گذاشته ام توزيع عادلانه "فلاکت". درست است هر دو مفلوک شدند و وضع آنها به طور متوسط بدتر شده، اما شکاف بين خانوارهاي شهري و روستايي کمتر شده است.
يعني برابري در "فقر" به نوعي؟
بله، حالا شايد اين نشان بدهد که هر دو گروه فقيرتر شده اند. 


Friday, February 23, 2007

علیرضا اسپهبد هم رفت!...



هنر شهادتی است صادقانه/ نوری كه فاجعه را ترجمه می‌كند/تا آدمی حشمت موهونش را بازشناسد
احمد شاملو
علیرضا اسپهبد هم رفت...
برگریزان این قافله را انگار سر پایانیدن نیست.نسلی که می رود. برهوتی از هیچ بر زمین هیچستان. هنرمند گنگ. انسان پست مدرن بی انگیزه ی افیونی. بی هدف.بی آرمان. بی ایدئولوژی.انسان هوا. انسان تسلیم و ادعا! ...
و زمین برهوت میهن که شوره زاری را می ماند همه باد. و بذرهایی!... و بذرهایی  که هر چند اندک،در میانه شب هول امید را به دل باز می تابانند...
  سالها پیش در آن مهمانی چند نفره، که "احمد"شبی را آمده بود منزل خیابان نفت،منزل کس و کار خود که عمه من باشد و مقیم ینگه دنیاست، با دوست دیرین خود، علیرضا اسپهبد،نقاش و گرافیست پرآوازه آمده بود و آن لب تر، آمد و شد تا امروز... 

وقتی که به پدر خبر دادم که اسپهبد در ۵۵ سالگی رفت لحظه ای درنگ کرد و سکوت.
 بدرود علیرضا اسپهبد...














 مهین سرابی ، رادیو زمانه



هنر شهادتی است صادقانه/ نوری كه فاجعه را ترجمه می‌كند/تا آدمی حشمت موهونش را بازشناسد
احمد شاملو*
علیرضا اسپهبد نقاش و گرافیست معتبر كشورمان صبح امروز در سن ۵۵ سالگی بر اثر عارضه قلبی درگذشت.
او در این‌ سال‌ها مثل بسیاری از هنرمندان دیگر در انزوا به فعالیت هنری مشغول بود و كمتر در محافل هنری شركت می‌كرد یا به عرضه كارهای خود به صورت نمایشگاه می‌پرداخت.
مرحوم اسپهبد چندی پیش به نمایش بدون اجازه آثارش در مجموعه آثار نقاشان و مجسمه‌سازان ایرانی اعتراض كرده بود.
اسپهبد متولد ۱۳۳۰ در تهران بود و از كودكی آموختن نقاشی را نزد جعفر رهنما آغاز كرد. سپس وارد دبیرستان هنرهای زیبای پسران تهران شد و در رشته نقاشی شروع به تحصیل كرد.
او در سال ۱۳۵۴ وارد دانشگاه هنرهای تزئینی شد و بعد از آن در دانشگاه دولتی انگلستان تحصیل در رشته نقاشی را آغاز كرد و در سال ۱۳۵۷ با درجه فوق لیسانس فارغ التحصیل شد.
او از ابتدا همراه با نقاشی، گرافیك را نیز تجربه كرد و از گرافیست های فعال این سالها و از تصویرگران معتبر به شمار می‌رفت. شیوه كار اسپهبد كه همراه با حذف منطق و حرف موضوعات به معنای واقعیات عینی است؛ سبب می شود آثارش را در زمره «سورئالیست ها» قرار دهند.
آیدین آغداشلو درباره او گفته است: «او تصویرگر جهانی پیچیده و هزار توی است كه انسان محبوبش، جایگاه مطمئن و در خور عزت و شوكتش را در آن نمی یابد. پهنه‌های وسیع بوم، آوردگاه تضاد و تصادمی در هم شكننده‌اند كه در آن انسان و حیوان با شتاب و سراسیمه در جهات مختلف زیر آوار شتك رنگ توده شده قطور مدفون می شود. هر دوره از تجربیات علیرضا اسپهبد حدود انتظام ذهنی او را می سازد كه بعدها تبدیل به نظم هندسی می شود. این نظم هندسی، در نهایت هنرمند را هر چند ناخودآگاه به سویی هدایت می‌كند كه حاصل شناخت اجتماعی و مهارت فنی تجربه‌های متنوع و طرح‌های ذهنی ناشی از نقاشی و گرافیك‌اش برای خلق اثر خود استفاده كند.»
این هنرمند فقید طی سال‌های ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۰ در چندین نمایشگاه گروهی همراه با دیگر هنرجویان هنرستان نقاشی پسران شركت كرد و در سال ۱۳۵۴ اولین نمایشگاه انفرادی خود را در نگارخانه سیحون به نام «كلاغ‌ها» برگزار كرد. به گفته جواد مجابی اسپهبد توانسته نظم هندسی آثارش را با معماری زیباشناختی هم آغاز كند و آن دو را در بستر مناسب طی سالها رشد دهد.

اسپهبد یكی از دوستان نزدیك احمد شاملو شاعر بزرگ بود كه طرح معروف او را نیز بر روی كتاب‌های جلدش طراحی كرد.
پیكر او ساعت ۹ صبح دوشنبه هفتم اسفند از مقابل بیمارستان ایران‌مهر تشییع و در قطعه هنرمندان بهشت‌زهرا به خاك سپرده خواهد شد.
انسان و جامعه در مركز توجه مرحوم اسپهبد قرار داشت و او درباره علاقه بی‌پایانش به نقاشی گفته است: تنها كاری كه عاشقانه و از روی تعهد دوست دارم،‌ نقاشی است و نگاه كردن به واقعیت در عرصه گشوده دیدن و دریافتن آن چیزی كه می‌خواهد خود را با تمام آشكارگی‌اش پنهان كند.
----------------
*بخشی از شعر احمد شاملو كه آن را به اسپهبد تقدیم كرده بود.

 http://www.bbcpersian.com
14:33 گرينويچ - شنبه 24 فوريه 2007 - 05 اسفند 1385

علیرضا اسپهبد نقاش و

گرافیست

درگذشت

عليرضا اسپهبد، نقاش ايرانی ، در سن 55 سالگی در تهران درگذشت.
دليل مرگ آقای اسپهبد سکته قلبی اعلام شده و آن گونه که در گزارشها آمده، او هنگام انتقال به بيمارستان در آمبولانس جان باخته است.
عليرضا اسپهبد از دوران کودکی آموزش نقاشی را نزد جعفر رهنما آغاز کرد و از دبيرستان هنرهای زيبای پسران تهران در رشته نقاشی ديپلم گرفت.
او سپس به تحصيل در دانشکده هنرهای تزئينی پرداخت و در در دانشکده گلداسميت دانشگاه لندن ادامه تحصيل داد.
عليرضا اسپهبد از دوران تحصيل در دبيرستان هنرهای زيبای پسران تهران در نمايشگاههای گروهی شرکت جست و در سال ۱۳۵۴ اولين نمايشگاه انفرادی خود را به نام "کلاغها" در نگارخانه سيحون برپا کرد.
او علاوه بر نقاشی به عنوان گرافيست نيز فعاليت داشت و برای چندين جلد کتاب و مجلات کتاب جمعه، صنعت حمل و نقل، ايران فردا و برخی مجلات ديگر به طراحی جلد پرداخت.
برگزيده نقاشيهای عليرضا اسپهبد طی سالهای 1350 تا 1376 را نشر هنر ايران در قالب يک جلد کتاب منتشر کرده و انجمن قلم آلمان نيز برخی آثار او را به صورت کارت پستال، پوستر و طرح جلد کتاب، تحت عنوان "آزادی بيان" چاپ کرده است.

Wednesday, February 21, 2007

دیپلماسی دولت نهم شتاب زده است

در حالی که اولتیماتوم قطعنامه شورای امنیت به جمهوری اسلامی به پایان رسیده است،کاظم جلالی،مخبر کمیسیون امنیت ملی مجلس اسلامی در گفتگو با "روز" ضمن "شتاب زده" خواندن دیپلماسی هسته ای دولت نهم،می گوید جمهوری اسلامی از هر نوع تعاملی در این خصوص استقبال می کند.وی با ذکر این نکته که "در عالم امکان هر اتفاقی ممکن است" احتمال حمله نظامی ایالات متحده به ایران را با توجه به "بی پروایی" دولت فعلی امریکا رد نمی کند.

آقای جلالی ، زمان اولتیماتوم قطعنامه شورای امنیت به جمهوری اسلامی تمام شد. روند وقایع در طول این مدت، با توجه به سفرهای متعدد هیات ایرانی و موضعگیری کنونی تهران در قبال پرونده هسته ای، از دید کمیسیون امنیت ملی مجلس چگونه ارزیابی می شود؟ ببینید،در طول این دو ماهی که گذشت،جمهوری اسلامی ایران تلاش کرد به نوعی در عرصه جهانی با برخی از کشورها مذاکره کند.از جمله سفر آقای دکتر لاریجانی به چین بود که در همان روزهای ابتدایی صدور قطعنامه 1737 بود و بعد هم سفرهایی که به مسکو انجام شد و سفرهایی که طرف روس به تهران داشت. از طرف دیگر باز بحث انجام مذاکره با طرف های غربی و اروپایی هم مورد نظر جمهوری اسلامی ایران بود و در این بخش هم تلاش شد با شروع مذاکرات یا به نوعی طرح گفتگو بتوانیم مسائل را به سمتی پیش ببریم که بحث پرونده هسته ای در جهت همان حالت اولیه خود که پیگیری و مذاکره از سوی آژانس بین المللی انرژی هسته ای بود،پیش رود. در این راستا ما با پیشنهادهایی از سوی آقای سولانا مواجه بودیم که ایشان بحث اعطای مجوز به جمهوری اسلامی ایران برای غنی کردن اورانیوم با درجه پایین تر زیر نظر آژانس بین المللی انرژی هسته ای را مطرح کردند. از این مساله از سوی جمهوری اسلامی استقبال شد. آقای لاریجانی اعلام کرده اند که با چهار درصد می توان موافقت کرد.
به گمان کمیسیون امنیت ملی،این بحث می تواند به صورت جدی در راستای تعلیق غنی سازی از سوی جمهوری اسلامی مطرح شود؟
کمیسیون امنیت ملی معتقد است موافقت با این درصد از غنی سازی باید مشروط به بازگشت پرونده به آژانس بین المللی انرژی هسته ای باشد. ما از سخنان آقای برادعی این برداشت را کردیم که به هر حال باید ایران هسته ای را پذیرفت. جمهوری اسلامی ایران هم اعلام کرده است،هرگونه بازرسی و نظارت را از ناحیه مراجع قانونی و ذیربط در عرصه بین المللی کاملا پذیراست.در آینده نزدیک ما شاهد مذاکرات آقای لاریجانی با سولانا و البرادعی هستیم و امیدواریم بتوانند به راه حلی معقول و منطقی دست پیدا کنند.
آقای جلالی ، زمان اولتیماتوم قطعنامه شورای امنیت به جمهوری اسلامی تمام شد. روند وقایع در طول این مدت، با توجه به سفرهای متعدد هیات ایرانی و موضعگیری کنونی تهران در قبال پرونده هسته ای، از دید کمیسیون امنیت ملی مجلس چگونه ارزیابی می شود؟ ببینید،در طول این دو ماهی که گذشت،جمهوری اسلامی ایران تلاش کرد به نوعی در عرصه جهانی با برخی از کشورها مذاکره کند.از جمله سفر آقای دکتر لاریجانی به چین بود که در همان روزهای ابتدایی صدور قطعنامه 1737 بود و بعد هم سفرهایی که به مسکو انجام شد و سفرهایی که طرف روس به تهران داشت. از طرف دیگر باز بحث انجام مذاکره با طرف های غربی و اروپایی هم مورد نظر جمهوری اسلامی ایران بود و در این بخش هم تلاش شد با شروع مذاکرات یا به نوعی طرح گفتگو بتوانیم مسائل را به سمتی پیش ببریم که بحث پرونده هسته ای در جهت همان حالت اولیه خود که پیگیری و مذاکره از سوی آژانس بین المللی انرژی هسته ای بود،پیش رود. در این راستا ما با پیشنهادهایی از سوی آقای سولانا مواجه بودیم که ایشان بحث اعطای مجوز به جمهوری اسلامی ایران برای غنی کردن اورانیوم با درجه پایین تر زیر نظر آژانس بین المللی انرژی هسته ای را مطرح کردند. از این مساله از سوی جمهوری اسلامی استقبال شد. آقای لاریجانی اعلام کرده اند که با چهار درصد می توان موافقت کرد.
به گمان کمیسیون امنیت ملی،این بحث می تواند به صورت جدی در راستای تعلیق غنی سازی از سوی جمهوری اسلامی مطرح شود؟
کمیسیون امنیت ملی معتقد است موافقت با این درصد از غنی سازی باید مشروط به بازگشت پرونده به آژانس بین المللی انرژی هسته ای باشد. ما از سخنان آقای برادعی این برداشت را کردیم که به هر حال باید ایران هسته ای را پذیرفت. جمهوری اسلامی ایران هم اعلام کرده است،هرگونه بازرسی و نظارت را از ناحیه مراجع قانونی و ذیربط در عرصه بین المللی کاملا پذیراست.در آینده نزدیک ما شاهد مذاکرات آقای لاریجانی با سولانا و البرادعی هستیم و امیدواریم بتوانند به راه حلی معقول و منطقی دست پیدا کنند.


آقای جلالی ، زمان اولتیماتوم قطعنامه شورای امنیت به جمهوری اسلامی تمام شد. روند وقایع در طول این مدت، با توجه به سفرهای متعدد هیات ایرانی و موضعگیری کنونی تهران در قبال پرونده هسته ای، از دید کمیسیون امنیت ملی مجلس چگونه ارزیابی می شود؟ ببینید،در طول این دو ماهی که گذشت،جمهوری اسلامی ایران تلاش کرد به نوعی در عرصه جهانی با برخی از کشورها مذاکره کند.از جمله سفر آقای دکتر لاریجانی به چین بود که در همان روزهای ابتدایی صدور قطعنامه 1737 بود و بعد هم سفرهایی که به مسکو انجام شد و سفرهایی که طرف روس به تهران داشت. از طرف دیگر باز بحث انجام مذاکره با طرف های غربی و اروپایی هم مورد نظر جمهوری اسلامی ایران بود و در این بخش هم تلاش شد با شروع مذاکرات یا به نوعی طرح گفتگو بتوانیم مسائل را به سمتی پیش ببریم که بحث پرونده هسته ای در جهت همان حالت اولیه خود که پیگیری و مذاکره از سوی آژانس بین المللی انرژی هسته ای بود،پیش رود. در این راستا ما با پیشنهادهایی از سوی آقای سولانا مواجه بودیم که ایشان بحث اعطای مجوز به جمهوری اسلامی ایران برای غنی کردن اورانیوم با درجه پایین تر زیر نظر آژانس بین المللی انرژی هسته ای را مطرح کردند. از این مساله از سوی جمهوری اسلامی استقبال شد. آقای لاریجانی اعلام کرده اند که با چهار درصد می توان موافقت کرد.
به گمان کمیسیون امنیت ملی،این بحث می تواند به صورت جدی در راستای تعلیق غنی سازی از سوی جمهوری اسلامی مطرح شود؟
کمیسیون امنیت ملی معتقد است موافقت با این درصد از غنی سازی باید مشروط به بازگشت پرونده به آژانس بین المللی انرژی هسته ای باشد. ما از سخنان آقای برادعی این برداشت را کردیم که به هر حال باید ایران هسته ای را پذیرفت. جمهوری اسلامی ایران هم اعلام کرده است،هرگونه بازرسی و نظارت را از ناحیه مراجع قانونی و ذیربط در عرصه بین المللی کاملا پذیراست.در آینده نزدیک ما شاهد مذاکرات آقای لاریجانی با سولانا و البرادعی هستیم و امیدواریم بتوانند به راه حلی معقول و منطقی دست پیدا کنند.
یعنی جمهوری اسلامی می خواهد روی "اختلاف نظر" روسیه و امریکا حساب باز کند؟با توجه به اینکه اخباری هم مبنی بر احتمال کنار کشیدن روسیه از پروژه نیروگاه اتمی بوشهر منتشر شده است
ببینید،در عرصه سیاست خارجی به نظر می رسد روی هیچ کس نمی شود حساب کرد. چون همه کشورها به دنبال منافع ملی خودشان هستند.روس ها هم در عرصه بین المللی منافع ملی خودشان را پیگیری می کنند.به هر حال،بعضا هم اتفاق افتاده که با کارت جمهوری اسلامی ایران، چه روسیه و چه بعضی از کشورهای دیگر، بازی کرده اند. لذا اینکه ما روی قدرت و کشوری حساب کنیم، این مساله در عرصه ادبیات سیاسی و بین المللی جایی ندارد. اما روس ها هم دارای منافعی هستند. اگر کمی عمیق تر بیاندیشیم،به هر حال جمهوری اسلامی ایران الان به میزان زیادی در این منطقه جلوی یکجانبه گرایی امریکایی ها ایستاده است و عدم گسترش ناتو و عدم گسترش حضور و نفوذ امریکا در اطراف روسیه،حتما به نفع روسیه هم هست. اگر چه در این خصوص روس ها هزینه ای نمی پردازند اما منفعت خودشان را می برند.

خانم رایس اخیرا در اظهاراتی که از سوی خبرگزاری ها چنین مخابره شده ، گفته است امریکا باید صد و هشتاد درجه مواضع خود را نسبت به جمهوری اسلامی تغییر دهد. به نظر کمیسیون امنیت ملی،ابراز این اظهارات در شرایط فعلی چه معنایی می تواند داشته باشد؟

معمولا در دولت آقای بوش ما شاهد یک نوع اظهار نظرات شگفت آور بوده ایم. اما پشت سر این اظهارات عملا کار و فعالیتی صورت نگرفته است. البته این اظهار نظر اخیر خانم رایس اگر واقعیت داشته باشد، می تواند نقطه عطفی باشد و باعث دگرگونی در تعاملات ایران و امریکا شود.اما به طور کلی ما به این اظهارات خانم رایس خوشبین نیستیم و فکر می کنیم سطح چالش جمهوری اسلامی ایران و امریکا، فراتر از اینهاست.

یعنی در ماهیت جمهوری اسلامی؟
اساسا اینگونه است. شما اگر نگاه کنید در ایالات متحده امریکا،هیچ جریانی را به سیاست جمهوری اسلامی ایران خوشبین نمی بینید اما در اینکه با ما چگونه برخورد شود،اختلاف نظر وجود دارد.برخی معتقدند باید با ایران به شیوه تند برخورد شود و اساسا جمهوری اسلامی ایران منزوی و به نوعی با آن برخورد شود.برخی دیگر به تعامل قائل هستند.گروه اول بحث Regim change ( تغییر رژیم) را پیگیری می کنند. گروه دوم بحث تغییر رفتار را پیگیری می کند.اما در نوع نگرش آنها تفاوتی وجود ندارد.سطح چالش روبنایی نیست و فکر نمی کنم مسائلی باشد که بتواند در کوتاه مدت حل شود. اما راههای تعامل می تواند باز باشد.به شرطی که امریکایی ها از سیاست های خودشان به نوعی دست بردارند و نشان دهند که اساسا به دنبال تعامل مثبت هستند.
مساله حقوق بشر

با فرض انجام مصالحه بین جمهوری اسلامی و امریکا،گمان می کنید با توجه به ماهیت جمهوری اسلامی و نقشه خاورمیانه بزرگ که توسط واشنگتن پیگیری می شود،این مصالحه می تواند دوام بیاورد؟ برخی کارشناسان معتقدند هر نوع مصالحه جمهوری اسلامی با غرب تنها بحران را کمی عقب تر می اندازد اما در نهایت همان طرح Regim change در دستور کار امریکاست
ببینید،امریکایی ها باید واقعگرا باشند. جمهوری اسلامی ایران با این مختصاتش ازموضع زور قابل تغییر نیست.امریکایی ها باید جمهوری اسلامی ایران با ثبات تاثیرگذار در منطقه و عرصه جهانی را بپذیرند. تبعات آن پذیرش به چگونگی گفتگو و تاکید بیشتر بر نقاط اشتراک بر می گردد.این مساله،نیازمند نگاه واقعگرایانه است. نگاههای رادیکال و تند و نگاههایی که از موضع براندازی باشند طبعا نه در مقطع فعلی و نه در آینده نمی توانند جواب دهند.
در صورت انجام مصالحه بین جمهوری اسلامی و امریکا، برخی از ناظران سیاسی به "معامله" بر سر مساله حقوق بشر در ایران اشاره می کنند. کمیسیون امنیت ملی در این باره چه فکر می کند؟
بحث حقوق بشر،با نگاه حقوقی از سوی غرب پیگیری نمی شود،نگاه غرب بیشتر سیاسی است و از حقوق بشر به عنوان یک ابزار استفاده می کند. اگر این بحث،صرفا یک بحث حقوقی باشد حتی می تواند مبنای یک دیالوگ قرار گیرد. هیچ کشوری نمی تواند ادعا کند به لحاظ حقوق بشری بی نقص است.لذا می توان بحث های حقوق بشری را کاملا به شکل منطقی راه اندازی کرد و آنها را مبنای یک نوع تفاهم قرار داد.امریکایی ها به طور صادقانه در هیچ کجا به دنبال حقوق بشر نیستند. همین الان در کشورهای اطراف ما ببینید امریکایی ها با چه کشورهایی روابط خوبی دارند.لذا اینکه تصور کنیم در صورت آغاز رابطه ایران و امریکا ،بحث حقوق بشر در ایران تضعیف یا تقویت خواهد شد،بحثی انحرافی است.هر کشوری خودش باید به سوی بهبود وضعیت حقوق بشر حرکت کند.جمهوری اسلامی ایران باید خودش استانداردهای حقوق بشری را در درون خود تقویت کند.
سپاسگزارم

Tuesday, February 20, 2007

بشکند دستی که آن گوهر شکست!...

روزهای متوالی.. روزهای متوالی باز بسته…
لعبتک متعفن باز هم مهمان دارد. مهمان،مشهورتر است از آن که جایی برای معرفی داشته باشد! هفته ای پیش رفیقی را از پس سی و سال نبش قبر کرده و بار دیگر به تیربارش سپردند،با مراسم کامل! دیشب فرزانه ای دیگر را... رفیقی دیگر... ، مرتب از واژه "مرحوم" برای او استفاده می کند!
 آه خدای من! ، همه خشم  من، تو، ما، میهنم که چه شب لرزه دریایی … همه پریشان با امواجی مخوف که می کوبدت به توالی به صخره ها.
آنجایی. هنوز آنجایی. آنجا. بیمارستان تهران را بگو که گریه نکند،آذرت آنجاست و فرزندانت. فرزندان بی شماره ات. آذین هایت و روشنک هایت و کارن هایت… می شناسمشان خوب...  همان جا . چشم در برابر چشم جانوری که باز دهان گشوده است تا خیل خام اندیش را بار دیگر عسل بنوشاند به طمع زهر… او دارد از دوستی با تو می گوید. با تو! ، دوست تو!....
 نه،تحمل آدمی زیاد نیست!...

  زمين
زمين كه گورگاه و زادگاه زندگان
سرشت گاه بودني است
چو اژدهاي جادويي
ز ژرف ناي خود بر آورد بساط نقض خرمي
سپس به كام دركشد،
هر آن چه در بساط هِشته بُد
به باد مرگ مي دهد،
هر آن چه را كه كِشته بُد
به سوي اوست، بازگشت برگ ها و غنچه ها
به سوي اوست، بازگشت چشم ها و دست ها
از او بُوَد به رشته ها گسست ها
به معبد شگرف اوست، آخرين نشست ها
مشو زمين، كه اين زمينِ نا امين
چو رهزني به جاده هاي زندگي كند كمين
كه تا تني نهان كند، به متنِ سردِ خود كنون
كه بر زمين روي روان
جوان كن از فروغ زندگي
كنون كه بر زمين چمي
دمي،
نمي ز اشك خود،
به خاك وي نثار كن
بر اين زمين پير
گورگاه و زادگاه خود، گذار كن
از او بخواه همتي
كه تا بر آن رونده اي
نپيچي از سبيل مردمي دمي
چو مرگ بي امان رسد،
ز راه چون درندگان
چنان روي به گور خود
كه از برش نرويد آه
گياه لعنتي ز تو، به زير پاي زندگان.
زمين ز گنج نقضِ خود،
تو را نثار داده است
شگُفتِگي و خرمي به هر بهار داده است
ز موج نيلگونِ بحر
سيل كن نسيب خود
به چرخ لاجوردِ دهر
پر بكش به طيب خود
ز جادوي گياه ها،
به دست كن طبيب خود.
نه گورگاه
كارگاه آدمي است، اين زمين
همو برادر تو،
مادر تو،
ياور تو است
سراي آشناي گرم مهر پرور تو است؛
بر اين زمين عبث مرو
بي آفرين بي آفرين

احسان طبري

Sunday, February 18, 2007

سیاست احمدی نژاد ، سیاست کل نظام است

 "هم موافقین و هم مخالفین آقای احمدی نژاد منتقدین او هستند. من جزو موافقین او هستم اما واقعا نسبت به سیاست ها و عملکرد اقتصادی ایشان انتقاد دارم."
مریم بهروزی، دبیرکل "جامعه زینب" و عضو شورای مرکزی "جبهه پیروان خط امام و رهبری" در گفتگو با "روز" به بررسی عملکرد دولت نهم در عرصه داخلی و بین المللی پرداخته است. این همفکر سیاسی رئیس جمهور اسلامی، دیپلماسی دولت نهم در قبال پرونده هسته ای جمهوری اسلامی را سیاست کل نظام عنوان می کند و معتقد است "هیچ اختلافی بین سیاست های هاشمی رفسنجانی و مقام رهبری با سیاست دولت وجود ندارد". 

 خانم بهروزی، نزدیک به دو سال از روی کار آمدن دولت نهم می گذرد، ارزیابی کلی "جامعه زینب" از عملکرد دولت در دو حوزه داخلی و بین المللی چیست؟
سیاست دولت در عرصه خارجی کاملا موفق بوده است. در حوزه داخلی با توجه به تورم، گرانی و... نارضایتی هایی وجود دارد. اما در مجموع دولت آقای احمدی نژاد موفق بوده است.
منتقدین دولت به فاصله گرفتن از سیاست "تنش زدایی" دولت های قبلی جمهوری اسلامی و بحرانی تر کردن فضای رابطه با غرب خصوصا در رابطه با پرونده هسته ای جمهوری اسلامی اشاره می کنند.
چه کار کرده؟ یعنی این دولت نباید می گفته انرژی هسته ای حق مسلم ماست؟
معتقدند شاید بهتر بود به گونه دیگری "حق مسلم" را دنبال کرد...
نه، آقای احمدی نژاد در دیپلماسی خارجی خود موفق بوده است. 

چه جور موفقیتی؟
آقای احمدی نژاد به خواست ملت و مجموعه نظام حرکت کرده است.
در عرصه داخلی خصوصا وضعیت اقتصادی و بهبود معیشت مردم که از شعارهای انتخاباتی اصلی ایشان بود، چطور؟
مطالبات مردم بیش از میزان اقدامات و فعالیت هایی است که دولت داشته. به همین دلیل نارضایتی وجود دارد.
دولت چقدر سعی کرده در مسیر بهبود معیشت مردم و شعارهای خود گام بردارد؟
در استان ها و شهرستان ها و روستاها، آن میزان وعده هایی که داده شده و اقداماتی که صورت گرفته موجب رضایت مندی است، اما در تهران و شهرهای بزرگ رضایت مندی آن طور که باید حاصل نشده است. علت هم تورم بالا و وضع نامساعد اقتصادی است. انتظار نمی رفت گرانی ها این طور یک مرتبه بر مردم فشار بیاورد. مخصوصا قیمت مسکن به شدت بالا رفته. مسکن، نیاز روزمره مردم است. اجاره خانه و قیمت مسکن به طور سرسام آوری بالا رفته است و این موجب ایجاد تنش اقتصادی در کشور و خصوصا شهرهای بزرگ شده.
خب دولت چه برنامه های مدونی برای بهبود وضع اقتصادی، جلوگیری از افزایش نقدینگی و... داشته؟ امروز بسیاری از حامیان سابق احمدی نژاد هم به منتقدان جدی او تبدیل شده اند...
بله، همین طور است.
خب؟
علت آن همین نارضایتی هایی است که به علت قیمت مسکن، اجاره و وضعیت اقتصادی پدید آمده است. انتظار غیر از این بود. تصور می شد که اگر قیمت ها ارزانتر نشوند حداقل ثابت بمانند. قیمت ها ثابت نمانده اند و همه چیز گران تر شده است.

خب پرسش این است که چرا؟ یعنی دولتی که در شعار از بهبود معیشت مردم می گفت چگونه سیاست های دولت های قبلی....
سیاست های دو دولت قبلی هم بهتر از این نبود.
خب پرسش همین بود... چرا این دولت با آن شعارها، همان سیاست ها را حتی پر شتاب تر ادامه داد؟ مگر شعار اصلی انتخاباتی ایشان بهبود وضع معیشت مردم نبود؟
بله، معیشت مردم هیچ بهبودی پیدا نکرده است. حقوق ها همان حقوق هاست. وضع کارگر ها به همان شکل است. دستمزدها تغییر نکرده اما هزینه ها خیلی بالا رفته است و این باعث به وجود آمدن نارضایتی ها شده است. هم موافقین و هم مخالفین آقای احمدی نژاد منتقدین او هستند. من جزو موافقین آقای احمدی نژاد هستم اما واقعا نسبت به سیاست ها و عملکرد اقتصادی ایشان انتقاد دارم. برای اینکه نارضایتی را در مردم می بینم. 

پس موافقت تان بر چه مبنایی است؟
موافقتم در مورد سیاست های خارجی دولت است و موضع گیری های آقای احمدی نژاد راجع به انرژی هسته ای و کلا تاکیدشان بر اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی و نظام ولایت. خب تاکید بر اینها خیلی مساله مهمی برای ملت ما و جایگاه ما در دنیاست. در حوزه فرهنگ و جامعه هم، وضعیت کشور فرق چندانی نکرده است.
بدحجابی تغییر نکرده
در حوزه فرهنگ و جامعه باید چه اتفاقی می افتاد؟
در حوزه فرهنگ و جامعه چیزی تغییر نکرده است. حالا آن چیزی که خیلی مشهود است "بدحجابی" است که تغییری نکرده. 


انتظار داشتید به چه شکل برخورد می شد؟
حالا نمی شود گفت برخورد فیزیکی.
چطوری؟
به هر حال باید رفتار فرهنگی می کردند که از آن وضعی که بود، قدمی به طرف متدین تر شدن می رفتیم و اثر حجاب بیشتر دیده می شد. وضعیت فرهنگی هم نه بهتر و نه بدتر شده است. همان وضعیت آقای خاتمی و هاشمی است.
مگر آقای خاتمی و هاشمی رفسنجانی متدین نبودند؟
[می خندد]اتفاقا هر دوی آنها روحانی بودند. حالا یکی شیخ بود، یکی سید. زمان آنها هم انتظار خیلی بالا بود برای اینکه حداقل حجاب زن ها در جامعه وضع بهتری پیدا کند که این وضع تغییری پیدا نکرد. آقای احمدی نژاد هم با آن وجهه دینی که دارد، تصور می شد وضع فرهنگی و جامعه در دولت ایشان فرق کند. اما وضع بهتری دیده نمی شود. 

اینکه شما اشاره کردید در همه دولت های جمهوری اسلامی اعم از "کارگزار" و "اصلاح طلب" و "اصولگرا" ـ مثلا همین وضع "حجاب اسلامی اجباری" فرقی نکرده ـ برخی معتقدند عمدتا به "مقاومت خود مردم" بر می گردد نه سیاست جناح های جمهوری اسلامی و در واقع هیچ دولتی دیگر توان "ارشاد" به شیوه سالهای دهه شصت خورشیدی را ندارد...
بله، همین طور است.
چرا؟
یعنی فرهنگ فقط دست دولت نیست.
خب اگر خود مردم احیانا بخواهند در مورد استفاده از "حجاب اسلامی" تصمیم بگیرند چه؟
نه! نمی توانند.
چرا؟
چون قانون به آنها این اجازه را نمی دهد. طبق قانون اساسی قوانین اسلام باید رعایت شود. حجاب، یکی از ضروریات دین است. بنابراین در نظام جمهوری اسلامی بی حجابی غیر ممکن است. اما این وضع بدحجابی که هست هم کم از بی حجابی نیست!
شما در بحث پرونده هسته ای مرتب به خواست مردم اشاره کردید.
خب، مردم باید جهت بگیرند.
چطور با وجود تمام تریبون ها و تبلیغات رسمی در عرصه های مختلف، آن جهت مورد اشاره شما را نگرفته اند؟
تغییر فرهنگ حداقل نیم قرن لازم دارد. ما هنوز وسط کار هستیم. حالا تهاجم فرهنگی هم وجود دارد و شدت پیدا کرده است. همه چیز باید بر اساس خواست مردم باشد و دولت هم نظارت و پاکسازی کند و در مسیر ترویج حجاب حرکت کند.
مگر مردم در زمان شاه مسلمان نبودند؟
به هر حال پنجاه سال بعد از کشف حجاب، روی مردم کار شد تا بعد به آن صورت درآمد.
حالا اگر این بار نه کشف حجاب و نه حجاب اجباری باشد چی؟ انتخاب با مردم.
نه! این نمی شود. در نظام جمهوری اسلامی قانون قرآن را نمی شود علنا شکست. یعنی مثلا بگوییم علنا که شراب خوردن اشکالی ندارد، مردم خودشان اگر خواستند تربیت شوند، شراب نخورند. نه! در نظام اسلامی، شراب خواری ممنوع است. حرام است. بی حجابی حرام است. ممنوع است. بی حجابی نباید باشد. انشالله فرهنگ سازی بگونه ای روی مردم صورت گیرد و خودشان هم تلاش کنند که وضع حجاب در جامعه بهتر شود.
گمان می کنید در انتخابات ریاست جمهوری آینده هم آقای احمدی نژاد با اقبال مواجه شود؟
اگر وضع به صورت فعلی باشد، آقای احمدی نژاد در دور دوم هم رئیس جمهور هستند.
الان که گفتید خوب نیست.
نه، من نمی گویم خوب نیست.
چطوری است؟
اگر هم اکنون زمان انتخابات باشد، با جایگاهی که الان آقای احمدی نژاد در جامعه دارد ایشان رای می آورد ولی تا دو سال دیگر معلوم نیست. در مجموع می توان گفت مردم عادت کرده اند به یک رئیس جمهور دو بار رای بدهند. کمااینکه اواخر دور اول ریاست جمهوری آقای خاتمی هم خیلی نارضایتی ها زیاد بود. حتی خود اصلاح طلبان گفتند اصلاحات موفق نبوده و باید از خاتمی گذر کرد. خیلی ها فکر می کردند در دوم آقای خاتمی رای نیاورد، ولی خب مردم رای دادند. یک رئیس جمهور که می آید تا جاگیر شود سه سال طول می کشد.
خب یعنی چرخه ای در رابطه با مطالبات مختلف مردم در جمهوری اسلامی تکرار می شود؟ خاتمی آمد و رفت، بعد احمدی نژاد و...
البته نمی شود گفت کسی کاری نکرد. پس کشور را چگونه دارند اداره می کنند. اگر آقای احمدی نژاد فرصت بیشتری داشته باشند انشالله به وعده ها و شعارهایی که دادند عمل می کنند.

Saturday, February 17, 2007

فدریکو را به یاد می آوری؟!...

لابد از من خواهید پرسید کجایند گلهای سوسن
و ورای طبیعت پوشیده از شقایق
و بارانی که آن همه می بارید

و حرف های آنان را
از شکاف و پرنده پر می کرد
من آنچه را که بر سرم آمده
برایتان بازگو می کنم
من ، در یکی از محله های «مادرید»
که پر از کلیسا , ساعت دیواری و درخت بود
زندگی می کردم
خانه من
خانه ی گل خوانده می شد زیرا دور و برش پر از گلهای شمعدانی بود .
خانه ی زیبائی بود و سگ هائی داشت و کودکانی
« رائول » إ به یاد می آوری ؟
به یاد می آوری « رافائل » إ
« فدریکو» إ به یاد می آوری ؟
به زیر خاک
به یاد داری خانه ام را ؛ و بالکن هایی را
که آفتاب تیرماه , گل ها را در دهانت غرق می کرد ؟
برادر برادر إ

همه چیز
فریادها سخت بود ؛ نمک کالاها
تراکم نان پرتپش
بازارهای محله من که « آراگوئل » نام داشت


و یک روز صبح تل های هیزم
از زمین به در آمدند
موجودات زنده را بلعیدند
و از همان دم آتش در گرفت
و خاکستر بود و خون


راهزنان با هواپیما و مزدورن غرب
اینان از آسمان فرود آمدند تا کودکان را بکشند
و خون کودکان در خیابان ها
روان بود و به سادگی خون کودکان
شغال چه شغالهایی را به عقب خواهد راند إ
چه سنگهایی را ؛ که خار خسک سخت ؛ ضمن تراوش
ساییده خواهد کرد
چه افعی هائی که افعی های دیگر از آن ها بیزار خواهند بود .
من در برابر شما
خون اسپانیا را دیدم که برخاست
تا ما را عرق کند
در موجی از غرور و دشنه
ژنرال های خیانت إ
به خانه مردم نگاه کنید
به اسپانیای درهم سوخته نگاه کنید
از هر خانه مرده ای
به جای گل
مثل یک فلز سوزان سر می زند
از هر ماهی اسپانیا
اسپانیا متولد می شود
از هر کودک شهید
تفنگی سر می زند که چشم دارد
از هر جنایتی گلوله ای متولد می شود
که یک روز قلب شما را خواهد درید
شما از من خواهید پرسید , چرا که دم نمی زند شعرم ؟
رویا ؛ از جنگل
و از آتشفشان های بزرگ سرزمین مادری ام
بیایید جوی خون را در خیابان به بینید
بیائید
جوی خون را
در خیابان ببینید
پابلو نرودا در رثای رفقیش فدریکو گارسیا لورکا
ترجمه : خسرو گلسرخی

Friday, February 16, 2007

سی و سال گذشت ، رحمان از یک حماسه می گوید...

در عقیمترین فصل تاریخ، این کدام شهید است که در گلهای سرخ ما سرود میخواند؟ گل سرخ را هموطنان ما سمبل انقلاب ایران شناخته اند. این انتخاب علاوه بر گویایی طبیعت گل سرخ، یک بهانه پرشور و خاطره‌انگیز هم دارد.
در سپیده دمی که خسرو گلسرخی ـ شاعر انقلابی ـ در میدان چیتگر تهران در برابر جوخه اعدام ایستاد، رایحه ایمانی وجود او، مثل بهار و ابدیت فضای ایران را پر کرد و در آن‌دم که "سرو" سرافراز ملت ما، به رسم همه آزادگان "ایستاد و مرد" در قلب هر میهن‌پرست ایرانی یک گل سرخ، خونین و پرتپش شکفت.

صداي مردم_www.sedayemardom.net 
گزیده‌هایی از نوشته‌ی رحمان هاتفی (سیامک) درباره‌ی گلسرخی که او نیز قهرمانانه جای در پای خسرو گلسرخی، ارانی، خسرو روزبه‌ها، کتیرایی‌ها و پویان و احمدزاده‌ها... گذاشت.
«این تنها تجدید دیدار با خاطره های رفیق شهیدی است که جهان بزرگتری را طلب میکرد اما از همه جهان برای خودش هیچ نمی‌خواست» گلهای سرخ ایران گلگونتر شده اند... «این تنها تجدید دیدار با خاطرههای رفیق شهیدی است که جهان بزرگتری
را طلب میکرد اما از همه جهان برای خودش هیچ نمی‌خواست»
گلهای سرخ ایران گلگونتر شده اند...

در عقیمترین فصل تاریخ، این کدام شهید است که در گلهای سرخ ما سرود میخواند؟ گل سرخ را هموطنان ما سمبل انقلاب ایران شناختهاند. این انتخاب علاوه بر گویایی طبیعت گل سرخ، یک بهانه پرشور و خاطره‌انگیز هم دارد.
در سپیده دمی که خسرو گلسرخی ـ شاعر انقلابی ـ در میدان چیتگر تهران در برابر جوخه اعدام ایستاد، رایحه ایمانی وجود او، مثل بهار و ابدیت فضای ایران را پر کرد و در آن‌دم که "سرو" سرافراز ملت ما، به رسم همه آزادگان "ایستاد و مرد" در قلب هر میهن‌پرست ایرانی یک گل سرخ، خونین و پرتپش شکفت.

معلم انشا از بچه‌ها خواسته بود در باره قهرمان تاریخ بنویسند. پسر بچه شروع به خواندن کرد:
- قهرمان باید مردم را دوست داشته باشد. از مرگ و خطر نترسد. قهرمان باید مثل خسرو گلسرخی باشد...
معلم با دستپاچگی کلام شاگرد را برید. در حالی‌که زل زل به این شاخه شکستنی و تکیده که گونه‌های بی‌رنگ، چشم‌های گود افتاده ، لب‌های قیطانی بی‌خون و لباس پر وصله و مندرسش شناسنامه گویای او بود نگاه می‌کرد، ترسنده و مضطرب و در عین حال کنجکاو پرسید:
- کی به تو گفته که قهرمان تاریخ باید مثل گلسرخی باشد؟
شاگرد بی‌خیال و مطمئن گفت :
- پدرم گفت آقا ... من از او پرسیدم قهرمان تاریخ یعنی کی؟ او عکس گلسرخی را توی روزنامه به من نشان داد و گفت: " یعنی این ! ".
پیش از آن‌که معلم به خود آید، شاگرد دیگری از ته کلاس انگشت سبابه‌اش را بلند کرد و صدای زیر و سوت مانندش را در فضا ریخت :
- آقا ما هم در باره گلسرخی انشا نوشته‌ایم...
این نیک‌بختی شگرفی نبود، این کم‌ترین حق گلسرخی بود که پیش از مرگ پهلوانی‌اش، پیروزی شیرین و مردمی‌اش را ببیند. او از فردای دادگاه نظامی، که فریاد محکوم کننده‌اش چون یک مارش هیجان‌انگیز انقلابی از تلویزیون و از طریق روزنامه‌ها به گوش مردم رسید، به انشای شاگردان مدارس، به ترانه‌ها و خاطره‌ها و به گفت و گوهای کوچه وبازار راه یافت.
مثل یک شعار خشمگین و سوزان بود. به آسانی نمی‌شد باورش کرد. تا حد اغراق و گزافه پرشور ویاغی می‌نمود. در ابراز عقایدش آن‌قدر بی پروا و شورشی بود که اگر شناخت عمیقی از او نداشتی، خیال می کردی تظاهر می‌کند .
وقتی حرف سیاست به‌میان می‌آمد کینه در وجودش منفجر می‌شد. این انفجار درونی در صدا و نگاه او می‌ریخت و در این حال حرف او پرچم سرخی بود که بر سنگر یک شهید زنده در اهتزاز است .
میگفت :
- سکوت؟ نه موافق نیستم. این شرم آور است. با این سانسور روانی باید جنگید. من اصلا با این ضرب المثل که "دیوار موش دارد و موش گوش" مخالفم. این یک حکم محافظه کارانه و خشک است که اعتماد را از میان مردم می‌دزدد و آن‌ها را از هم دور می‌کند .
"آن‌ها" به عمد و با تردستی این وضع را به‌وجود آورده‌اند . چرا هر کسی باید از سایه خودش بترسد، صدایش را در گلو خفه کند و زخمش را از دیگران بپوشاند؟ چرا باید توی جمجمه هر یک از ما یک مامور سانسور نشسته باشد و افکارمان را قیچی کند؟".
گلسرخی این حرف‌ها را موقعی می‌زد که هنوز کار مخفی و سازمانی نمی‌کرد. یک روشنفکر دمکرات بود که از فقدان شرایط دمکراتیک کلافه بود و رنج می‌برد. می گفت :
- اگر همه‌ی ما درباره همه چیز حرف بزنیم، ساواک را مستاصل می‌کنیم. دیوار سانسور اگر در درون ما فرو بریزد، در بیرون از ما هم فضاهای بازتری به‌وجود می‌آید.
غرش گلوله‌ها در سیاهکل در وجود او طنین پردامنه‌ای داشت. چریک شهید و دلیری که در وجود او خفته بود و خواب‌های سرخ آینده را می‌دید از بوی باروت بیدار شد.
گلسرخی به وجد آمده بود:
- شعر من باید لباس رزم بپوشی.
تفنگ چریکی‌ات را به دوش بگیر
و شعر او قدم در سنگر گذاشت.
"بر بام‌های ناشناس
در معابر بی‌نام
این خون متلاشی و جوان رفقاست
ای گرم‌ترین آفتاب
بر شانه هامان بتاب
ای صمیمی‌ترین آغاز
ای تفنگ ، ای وفادار ، یار باش .
میرویم که فتح کنیم فردا را."

اما گلسرخی هنرمندی نبود که در برج عاج بنشیند و از سر سیری و بیدردی، یا دلتنگی‌های روشنفکرانه شعر بگوید. شعر ایمان او بود. قلب او قطره قطره در شعرش آب می‌شد و جوی‌بار شعر او در زمزمه محزونش با مردم درد دل می‌کرد. او در شعرش شلیک می‌کرد، در شعرش رنج می‌برد، دشنام می‌داد و حتی عشق می‌ورزید. زندگی گلسرخی سرمشق شعرش بود:
"ما فتح می‌کنیم
ما فتح می‌کنیم
باغ‌های بزرگ بشارت را
با خون و خنجر خفته در خونمان".

وقتی با او آشنا شدم ، هنوز رویاهای چریکی او زنده و شعله‌ور بودند و او با این سوداهای پهلوانی تا مرزهای شهادت و ایثار خود پیش می‌رفت .
در آن رو‌زها جاذبه نام چریک کوچه و خیابان را پر کرده بود. چریک در قصه‌ها و تخیلات جوان‌ها قهرمان نجات و پیروزی بود؛ اما توده‌های میلیونی به این پیامبر تفنگ بدوش و یاغی، با تردید و ناباوری می‌نگریستند. گلسرخی با یال و کوپال مردانه خود تجسم یک چریک بود.
چشم‌های میشی رنگ روشنش، مثل نگاه افعی تیز و آمیخته به سحر بود. موهای کم پشتی داشت که هرقدر به پیشانیش نزدیک‌تر می‌شد رویش آن به سستی می‌گرایید و پیشانی بلند او را از آن‌چه بود بلندتر می‌نمود.

در سراپای او آن‌چه در اولین نگاه جلب نظر می‌‌کرد سبیل پر پشت و گورکی وارش بود که به سیمای او قاطعیت می‌داد و صلابت درونی‌اش را برملا می‌کرد. سبیل‌های خشن و مهاجمش با صورت او که به یک‌جور مهربانی و طراوت در رایحه لبخند ملایمی می‌درخشید، تضاد آشکاری داشت.
فرنج مستعمل و نخ نمای آمریکایی، که سه فصل از سال از تن او بیرون نمی‌آمد، در همآهنگی با پیراهن مخملی سیاهی که نزدیک به نیمی از سال او را همراهی می‌کرد، اگر چه فقر پنهان او را افشاء می‌کردند، در عوض به او حالت بی‌نیازی و برازندگی یک انقلابی را می‌دادند، که در زندگی متلاطمش جایی برای ظاهرآرایی و زمانی برای نگریستن در آیینه وجود ندارد.
گلسرخی حقیقی، در موقع بحث و مجادله‌های سیاسی و اجتماعی یا هنری عریان و فاش می‌شد. در این لحظه‌ها شانه‌هایش را پیاپی بالا می‌انداخت، دست‌هایش را با هیجان به این‌طرف و آن‌طرف تکان می‌داد، ابروهایش را گره می‌کرد و می‌گشود و لب‌هایش با لرزه‌های خفیفی که تا حد نا مشخص ریز و تند بود، می‌جنبید. فک‌هایش مثل سنگ‌های آسیاب بهم فشار می‌آوردند و با هرانقباض گونه‌های گوشتالودش، چین‌ها را روی پیشانیش می‌ریخت و دوباره محو می‌شد. اگر در این دم سیگاری لای انگشت‌هایش بود، با نفس‌های بلند آن را می‌مکید و دودش را تا عمق ریه‌اش می‌فرستاد. صدایش رگه دار و منقطع می‌شد:
- «لطفا آیه‌های روشنفکرانه را مثل کاه و علف جلوی ما نریزید. چرا شعر نباید شعار باشد در جایی که زندگی کم‌ترین شباهتی به‌خود ندارد. این کفر است که دنبال شعر ناب و جوهر سیال شعری سینه چاک بدهیم. من به نفع زندگی، از شعر این توقع را دارم که اگر لازم باشد نه فقط شعار، بلکه خنجر و طناب و زهر باشد، گلوله و مشت باشد»
افشاگری‌؟
این کلمه در دهانش مزه تازه‌ای می‌داد .
شعر من بی‌رحم باش .
تو باید رسوا کنی،
باید زمین را در زیر قدم‌هایت به لرزه در آوری !
وحدت نیروها‌؟
با شعرهایم
کبوتران آشتی را پرواز میدهم.
بگذار در صلح و پیوند رفیقان
گور دشمن حفر شود.
فریادهای ما اگر چه رسا نیست
باید یکی شود
باید در هر سپیده البرز
نزدیک‌تر شویم
باید یکی شویم
اینان هراسشان زیگانگی ماست
باید که سر زند طلیعه خاور
از چشم‌هایمان
دستگیری گلسرخی برای خودش بیش از همه نامنتظره و غافلگیرکننده بود. او در نیمه راه کنکاش و بازیابی درونی و یک نگاه دوباره به دور و برش گام برمی‌داشت. نزدیک یک‌سال می‌شد که از یک محفل کوچک مارکسیستی، که به‌قول خودش تنها نشخوار انقلابیش حرف و خیالبافی بود، بریده بود و زندگی پر از تامل و کنجکاوی و جستجو کننده‌ای را می‌گذراند.
در باره محفل مارکسیست نما، گاه جسته گریخته حرف‌هایی بر لب می‌آورد :
- آن‌ها که بیش‌تر وراجی می‌کنند، کم‌تر اهل قلم‌اند. یک مشت جوجه انقلابی روشنفکر می‌خواهند پا جای "چه گوارا" بگذارند و به خیال خودشان با آتش‌بازی و صدای ترقه مردم را بیدار کنند.
مکث می کرد . و با قیافه اندیشناک و ناباور، حرفش را جویده جویده ادامه می داد:
- اما این‌ها خودشان بیشتر احتیاج دارند که یکی بیدارشان کند.
گلسرخی از آن محفل، که از آن به‌عنوان محفل ویت کنگ‌های کافه نشین یاد می‌کرد، کلافه و سرخورده بود. خشم و کینه‌اش را از این کافه نشین‌های پر افاده با غرولندهای زیر لبی ابراز می‌کرد:
- وقتی پای شعار و ادعا در میان است، از لنین هم بلشویک‌ترند، اما اگر به آن‌ها بگویی: خوب دیگر رفیق وقتش رسیده، این گوی و این میدان زبان ببند و بازو بگشا، ناگهان از قله ادعاهای خود پایین می‌افتند. هزار ویک دوز وکلک لفظی جور می‌کنند تا جازدن خودشان را توجیه کنند.
گلسرخی حق داشت. او پهلوان پنبه‌های انقلابی را به‌درستی محک زده بود. این قارقارک‌های پرهیاهو در جریان دستگیری و بازجویی و آن‌گاه دادگاه نظامی، صداها و زوزه‌های گوش‌خراش و چندش آور خود را نشان دادند و به صورت طوطی‌های دست آموز ساواک بر سر مدیحه سرایی و مجیز گویی دژخیم و جلاد باهم به رقابت غم‌انگیزی پرداختند.

محفل سیاسی کوچکی که گلسرخی با انتظارات پرشوری به آن روی آورد و با آزمون‌های تلخی به آن پشت کرد، مانند تارهای عنکبوت دست و پاگیر او شد . گلسرخی عقیده داشت:
- کمترین اشتباه در شرایط ما برای مبارز انقلابی حکم طناب دار را دارد. طناب دار را دوبار نمی‌توان تجربه کرد.
اما خود او ازاین سرمشق حیاتی پیروی نکرد و برای این اهمال گران‌ترین بهایی را که می‌شناخت پرداخت. در آغاز ورود به آن محفل کذایی به آن امید بسته بود. خیز برداشت تا خود را به قعر گرداب‌های پر حادثه بیندازد. برای این‌که همسر و تنها پسرش را از این گرداب و تلاطم‌های احتمالی آن دور کند، ظاهرا از خانواده خود برید. با تبانی با همسرش عاطفه (1) که او نیز به نحوی با این محفل ارتباط داشت، کوشید تا در انظار این‌طور جلوه دهد که به‌علت اختلاف و عدم تفاهم جدا از خانواده خود زندگی می‌کند و این رشته خانوادگی در حال گسستن است. عاطفه در این ظاهرسازی مصلحتی او را یاری می‌داد، اما در آن محفل جز حرف و خیالبافی و احیانا چپ روی‌های نمایشی و خطرناک هیچ نبود. وقتی ساواک به این محفل راه یافت نزدیک به یک‌سال می‌شد که گلسرخی با آن قطع رابطه کرده بود، اما خطای یک انقلابی در شرایط خفقان و شکنجه جامعه ما هرگز مشمول مرور زمان نمی‌شود. این خطا تر و تازه و شاداب باقی می‌ماند و گاه حتی رشد می‌کند و مثل باتلاقی مبارز انقلابی را به درون خود می‌کشد.
گلسرخی هم از این باتلاق رهایی نیافت. وقتی اعضای محفل دستگیر شدند، دژخیمان ساواک به سراغ او آمدند.
در شکنجه‌گاه انسان با نگاهی تازه به خود می‌نگرد. مبارز انقلابی در برابر خود می‌ایستد و با نگاهی غریبه، اما موشکاف و بی‌رحم سراپای خود را برانداز می‌کند. روی اعماق نیمه تاریک و ناشناخته وجود خود خم می‌شود و به جستجو می‌پردازد و گاه از دیدن قیافه خود در این چاه تیره و مرموز وحشت می‌کند.
در شکنجه گاه کشف و شهود درونی و دردناک آدمی شروع می‌شود. او در آن قسمت پنهان خود که در شرایط عادی و روزمره کم‌تر به آن رجوع می‌کند، غول‌های اساطیری و موجودات نیمه خدایی را کشف می‌کند که نیروی ابدی آن‌ها به شکست و تسلیم و زبونی پوزخند می‌زند – و گاه به جای این افسانه‌ها و حماسه‌ها با شبح ترسنده ولرزان خویش که تاکنون از وجود آن در زیر پوست خود بی اطلاع بود روبرو می‌شود، شبح عاجزی که از شدت ناتوانی و اندوه و یاس در حال متلاشی شدن و فرو ریختن است. آن‌ها که قیافه اساطیری و خدایی خود را باز می‌یابند، شکنجه گاه را فتح می‌کنند، دژخیم را به زانو در می‌آورند و به نام "انسان" عمق بیش‌تر و طنین پر غرورتری می‌دهند.
گلسرخی از این قماش بود. مثل شعرش از خلق بود و مثل خلق به مقاومت و حقانیت خود تکیه داشت. خبرهایی که به‌طور خلاصه و پراکنده از زندان به بیرون درز پیدا می‌کرد، از روحیه مبارزه جو و شورشی گلسرخی حکایت می‌کرد. یکی از هم زنجیران او پس از آزادی نقل کرد:
- "وقتی خسرو را برای شکنجه می بردند سعی می کرد روی پاهای مجروح خود که نیش صدها تازیانه را تحمل کرده بود بایستد. نمی‌گذاشت نگهبانان زیر بغلش را بگیرند و کمکش کنند. دندانهایش را روی هم می‌فشرد، ابروهایش را بهم گره می زد، سینه‌اش را جلو می‌داد و با آن قیافه باشکوه وشکنجه دیده، لنگ لنگان، اما محکم قدم برمی‌داشت".
هم زنجیری گلسرخی ماجرای تکان دهنده ای از او به یاد داشت :
- "با آنکه یک جای سالم در بدنش نبود و اتهام سنگین و مرگباری را یدک می‌کشید، از هر فرصتی برای تقویت روحیه رفقا استفاده می کرد ".
این رفیق تاکید می‌کرد :
- "خسرو نه بخاطر جرمش ، به‌خاطر شهامتش اعدام شد".
یکی دیگر از هم سلولی‌های گلسرخی خاطره تابناکی از او به یادگار دارد :
- "مشت‌های گره کرده اش را به رفقایی که روزهای دشوار شکنجه و بازجویی را می‌گذراندند نشان می‌داد و می گفت :
- "از کتیرایی و روزبه بیاموزیم" .
کتیرایی قهرمان نامدار شکنجه گاه‌های شاه است، اما روزبه همیشه - حتی در آن موقع که گلسرخی به اقتضای گرایش‌های چریکی‌اش میانه خوشی با توده‌ای‌ها نداشت ـ قهرمان محبوب او بود. بارها گفته بود «یک روزبه برای تبرئه تمام ندانم کاری‌ها و اشتباهات یک حزب کافی است». و سرانجام وفادارانه همان جایی پا گذاشت که روزبه بزرگ پیش از او گذاشته بود .
 خسرو روزبه مردي كه قلبش براي خلق مي تپيد

گلسرخی پیش از آنکه به دادگاه برود محکوم شده بود . حکم اعدام او در شکنجه گاه "شاه – ساواک" صادر شد. وقتی تازیانه، اجاق برقی و شوک الکتریکی دژخیم در پیکر پهلوانیش کارگر نیفتاد و وعده‌های شیرین و تهدید رعب انگیز و تحقیرهای روانی، چون سحر و افسون در برابر ایمان راسخ او باطل شد، زنده ماندن او دیگر خطرناک بود .

مهم نبود که اتهام او چیست و حداکثر مجازات قانونی که می‌تواند شامل او بشود چه‌قدر است ؟ مهم اين بود كه اين حريق سركش مهار نمی‌شد و فطرت شعله‌ورش با شب و ظلمت و كفر و اهريمن سازگاری نداشت.
دادگاه نظامی صحنه خيمه شب بازی مضحكي بود. در اين خيمه شب بازی بی‌مايه‏، تعيين جای واقعی وكيل مدافع و دادستان مشكل می‌نمود. رئيس دادگاه مرعوب برق شوم قپه‌هایی بود كه بر دوش داشت. دادرسان به عروسك‌هایی می‌ماندند كه چشم های شيشه ای و نگاه مات و چهره های مسخ شده‌شان كم‌ترین نشاني از فكر و حس و طراوت زنده بودن نداشت .
از چند روز پيش از تشكيل محكمه ، ساواك شعبده بازي وقيحي را صحنه آرایي كرد. روزنامه‌هاي دستوري يورش به متهماني را كه هنوز مجرم بودن آن‌ها در هيچ مرجع قضایي و قانوني محرز نشده بود ، شروع كردند. ساواك اجتماعات و تظاهرات تصنعي و دلقك‌واري راه انداخت تا به اصطلاح خشم وانزجار توده‌ها را از متهمان و مقاصد و آرمان‌هاي آن‌ها نمايش دهد. اما مردم از كنار اين نمايشنامه‌هاي كهنه و “بي رونق“ بي‌تفاوت و يا با پوزخند مي‌گذشتند. (شکر گزاری ترور انجام نشده شاه از سوی گروهی که گلسرخی با محفل آنان در ارتباط بود و در باره این ترور صحبت کرده بودند!)
در اين جو خفقان آور حكم دادگاه پيش از شروع دادرسي قابل پيش بيني بود. وظيفه اين دادگاه قانون‌كش تنها صدور جواز رسمي دفن بود .
در پشت صحنه اين شامورتي بازي پردوز وكلك قيافه ساواك كاملا مشخص بود.
دادگاه نظامي بيش از هر چيز به بازار مكاره‌اي شباهت داشت كه همه فروشندگان آن با عربده‌جویي و هوچي‌گري و دلال بازي يك كالا را عرضه مي‌كردند : تبليغات .
و هدف اين تبليغات بازاري فقط يك نفر بود : شاه.
ساواك براي رونق بازار مكاره عروسكي خود متهمان را به کار گرفت. اكثر متهمان مانند عروسكهاي كوكي يكي پس از ديگري روي صحنه آمدند و كلمات جنون آميزي را كه ساواك دردهانشان گذاشته بود تكرار كردند. به به گفتند، چه چه زدند، خوش رقصي كردند. با نچسب ترين جملات تملق ساواك را گفتند، با چرك‌ترين كلمات اصلاحات شاهانه را ستودند و از بت اعظم طلب توبه كردند. و سرانجام در لحظه‌اي كه مي‌رفت تا لبخند رضايت و پيروزي بر صورت كريه دژخيم و شاه بنشيند، صداي رعد آساي گلسرخي چون شلاق صفير كشان فرود آمد :
به نام نامي مردم
صدايش از انفجار يك نارنجك تواناتر بود.
- من در دادگاهي كه نه قانوني بودن و نه صلاحيت آن‌را قبول دارم، از خودم دفاع نمي‌كنم. به‌عنوان يك ماركسيست خطابم با خلق و تاريخ است. هر چه شما بر من بيش‌تر بتازيد، من بيش‌تر بر خودم مي‌بالم، چرا كه هر چه از شما دورتر باشم به مردم نزديك‌ترم . هر چه كينه شما به من و عقايدم شديدتر باشد لطف و حمايت توده از من قوي‌تر است. حتي اگر مرا به گور بسپاريد - كه خواهيد سپرد - مردم از جسدم پرچم و سرود مي‌سازند.
 رئيس دادگاه با به‌صدا در آوردن زنگ دنباله مدافعات گلسرخي را قطع كرد. سرهنگ غفارزاده با صدایي كه سعي مي كرد مثل يك دستور خشك و جدي باشد گفت :
فقط از خودتان دفاع كنيد . حاشيه رفتن و تبليغات مرامي را كنار بگذاريد.
و به ماده 114 قانون دادرسي و كيفر ارتش استناد كرد.
گلسرخي پوزخند زد :
- از حرفهاي من مي‌ترسيد؟
رئيس دادگاه با عصبانيت فرياد زد:
به شما دستور مي‌دهم كه ساكت شويد. بنشينيد!
در چشم‌هاي گلسرخي حريق افتاد. صداي هيجان زده‌اش بلندتر شد:
- به من دستور ندهيد. برويد به سرجوخه‌ها و گروهبان‌هايتان دستور بدهيد. خيال نمي‌كنم صداي من آن‌قدر بلند باشد كه بتواند وجدان خفته‌اي را بيدار كند. خوف نكنيد. مي‌بينيد كه در دادگاه به‌اصطلاح محترم هم سرنيزه‌ها از شما حمايت مي‌كنند.
ودر حالي‌كه مي‌نشست با سر به رديف سربازان مسلحي كه دور تا دور دادگاه ايستاده بودند اشاره كرد.
پس از گلسرخي صداي بي تزلزل كرامت‌اله دانشيان در دادگاه پيچيد و پس از او جغدها، شغال‌ها، وازده‌ها، معلولين سياسي ، با هاي وهوي و عوعو و زوزه‌هاي كر كننده خود دوباره شروع كردند...
وقتي منشي دادگاه نظامي حكم اعدام گلسرخي و دانشيان را قرائت كرد ، آن دو فقط لبخند زدند، بعد دست يك‌ديگر را به گرمي فشردند و در آغوش هم رفتند . گلسرخي گفت :
- رفيق !
و دانشيان تكرار كرد :
- بهترين رفيقم !
 زنده یاد کرامت دانشیان


دادگاه تجديد نظرنظامي تكرار ملال آور معركه نظامي دادگاه بدوي بود، اما در فاصله اين دو دادگاه نام گلسرخي و دانشيان مانند داستان‌هاي جذاب ملي دهان به دهان گشت و تكرارشد و در هريك از اين تكرار شدن‌ها تصوير ذهني آن‌ها بيش‌تر در هاله‌اي از نور وافتخار فرو رفت. در حالي‌كه قهرمانان ما به سفر بي‌پايان خود در قلب توده ادامه مي‌دادند، دستگاه‌هاي رژيم خبط بزرگي مرتكب شدند. آن‌ها بلندگوهاي راديو، دوربين‌هاي تلويزيون و خبرنگاران دست آموز مطبوعات وطني را به صحن دادگاه بردند. به خيال خود آش چرب و لذيذي براي دهان گشاد تبليغات درباري مي‌پختند، اما اين آش آن‌قدر گرم از اجاق پایين آمد كه دهان آشپز باشي خود را سوزاند.
از دوازده نفر متهم دادگاه تجديد نظر، هشت نفرشان با اشك و لابه و زاري تقاضاي عفو كردند. آن‌ها به سجده درآمدند، به دست جلاد بوسه زدند، چكمه‌هاي ديكتاتور را ليسيدند و آزادي جسم كرم زده و حقيرشان را گدایي كردند.

تنها طيفور بطحایي و عباسعلي سماكار كمي هم به وجدان خود گوش دادند.
در خلال اين بازي حقارت‌آميز و ننگين ، هر بار كه تلويزيون روي قيافه‌هاي مردانه گلسرخي و دانشيان ثابت ميماند ، تماشاگران لبخند تمسخر آميزي را كه گویي روي لب‌هاي آن‌ها خالكوبي شده بود مي‌ديدند. آن‌ها حتي با سكوت خود حرف مي‌زدند و اين فكاهي بي‌مزه و مبتذل را افشا مي‌كردند.
وقتي نوبت آخرين دفاع به گلسرخي رسيد ناگهان سكوت سنگين و سردي بر محكمه سايه انداخت. همه مي‌دانستند كه رعد آماده غريدن است .
دفاعيه گلسرخي اين بار مختصر بود . او با اتكا به تجربه دادگاه بدوي دريافته بود كه محكمه نظامي حتي در آن فضاي بسته نمي‌گذارد صداي او اوج بگيرد و از عقايد و افكارش دفاع كند. پس بايد مفصل‌ترين حرف‌ها را در مختصرترين كلام مي‌فشرد . بايد عصاره وجودش را در محدودترين كلمات جا مي‌داد و اين همان كاري بود كه گلسرخي كرد .
صدايش مثل آينده روشن و پيروز بود :
- جامعه ايران بايد بداند كه من در اين‌جا صرفا به‌خاطر داشتن افكار ماركسيستي محاكمه و محكوم به مرگ مي‌شوم. جرم من نه توطئه و سوءقصد، بلكه عقايد من است. من در اين محكمه كه آقايان روزنامه‌نويس خارجي هم در آن حضور دارند، عليه اين دادگاه، عليه سازندگان اين پرونده و عليه صادر كنندگان بي‌مسئوليت راي دادگاه عادي اعلام جرم مي‌كنم. من تمام مراجع و كميته‌ها و سازمان‌هاي حقوقي و قضایي جهان را به بذل توجه به اين صحنه سازي‌ها، به اين جنايت دولتي كه در شرف وقوع است دعوت مي‌كنم. اين مسأله‌اي است كه در واقع بايد به آن توجه شود. دادگاه نظامي حتي اين زحمت را به خود نداده كه پرونده مرا بخواند. من كه يك ماركسيست - لننيست هستم، به شريعت اسلام ارج مي‌گذارم و عقيده‌ام را كه براي آن مي‌ميرم با صداي بلند فرياد مي‌زنم كه:
در هيچ كجاي دنيا، در كشورهاي وابسته و تحت سلطه استثمار چون كشور ما، حكومت واقعا ملي نمي تواند وجود داشته باشد، مگر آن‌كه نخست يك زيربناي ماركسيستي در جامعه به‌وجود آيد.
دانشيان آخرين دفاعيه‌اش را تبديل به دشنه‌اي كرد كه قلب رژيم را هدف گرفته بود. او از تجربه تاريخ سخن گفت كه هيچ روزنه‌اي براي طبقات غارت‌گر و استثمار كننده و هيات‌هاي حاكمه قلدر بي‌ريشه و چكمه پوش سراغ ندارد.
حکم اعدام گلسرخی و دانشیان تایید شد. این نامنتظره نبود. گلسرخی و دانشیان به یاری شیپورهای تبلیغاتی و وسایل ارتباط جمعی مزدوری که تنها وظیفه‌شان تحریف واقعیات و تخدیر افکار است و به حکم این وظیفه کمر به قتل آن‌ها بسته بودند، به‌طور وسیعی به میان مردم رفتند، مردم قیافه های نجیب و پهلوانی آن‌ها را دیدند، سخنان ایمانی آن‌ها را شنیدند و هم‌دلی و هم‌دردی عمیق خود را با آن‌ها به اشکال و طرق گونه‌گون نشان دادند.
یکی از این طرق هجوم بی‌سابقه‌ای بود که به‌سوی آثار گلسرخی شروع شد. در ظرف چند روز تمامی مجلات و نشریاتی که در گذشته‌ های دور و نزدیک اشعار و مقالات وانتقادات او را با نام واقعی یا با امضای مستعار"دامون" چاپ کرده بودند، به چند برابر قیمت روی جلد به فروش رسیدند. (2)
در طی چند ماه در حدود 50 هزار نسخه از کتاب او به نام "سیاست هنر ، سیاست شعر" به‌طور نیمه علنی و یا مخفی چاپ شد و به فروش رفت. در کشوری که زیر تیغ سانسور دولتی تیراژ کتاب به سختی به هزار نسخه می‌رسید و این هزار نسخه هم که از چند صافی گذشته ماه‌ها و سال‌ها باید روی دکه‌های کتاب‌فروشی‌ها خاک بخورد یا پشت ویترین بنگاه‌های انتشاراتی انتظار بکشد، این تیراژ سرسام آور و بی‌سابقه (که بعد از آثار صمد بهرنگی رکورد تازه‌ای است) بهترین تجلیلی بود که مردم از شاعر انقلابی خود به‌عمل آوردند و به‌دین وسیله با دهن کجی کردن به میرغضب و اعوان وانصارش حرمت و تحسین و حمایت خود را نثار فرزندان خلف خود کردند.
محبوبیت بالنده و کم همتای گلسرخی و دانشیان مشت محکمی بود که به پوزه خونین رژیم فرود آمد. گلسرخی چه به‌جا گفته بود که :
"هرچه کینه شما به من و عقایدم شدیدتر باشد ، لطف و حمایت توده‌ها از من قوی‌تر است".

ساواک که از بازتاب گسترده و پر ولوله نام گلسرخی و دانشیان و رشد روزافزون اشباح انقلابی آن‌ها دست و پای خود را گم کرده بود ، به تکاپو افتاد تا شاید در آخرین لحظه ها در این دو قلعه تسخیر‌ناپذیر رسوخ کند. به قهرمانان که اینک با صبوری پر آرامشی در انتظار سپیده دم تیرباران بودند، پیشنهاد شد که از شاه تقاضای عفو کنند. ساواک به آن‌ها قول داد که در صورت چنین تقاضایی تخفیف‌های ویژه در مجازاتشان منظور می‌شود. اما آن‌ها فقط پوزخند زدند. قهرمان در شکنجه گاه یک کلمه بیشتر نمی‌داند :
-"نه"!
و این آخرین حربه اوست. کلمه " نه " در زندان و شکنجه گاه تداوم سنگر است .
وقتی هیچ وردی به تن مبارزان کارگر نیفتاد، ساواک از در دیگری وارد شد. به گلسرخی پیشنهاد شد که دامون پسرش را در یک ملاقات خصوصی بپذیرد. اما گلسرخی به این پیشنهاد هم جواب منفی داد. ساواک اصرار کرد، گلسرخی با سماجت گفت: " نه "!
واین " نه " را در شرایط روحی‌‌ای گفت که اشتیاق دیدن دامون تا مغز استخوانش را می سوزاند. همه سلول‌های وجودش فریاد زنان نام دامون را تکرار می‌کردند. اما شاعر می‌دانست که ساواک می‌خواهد از دامون برای او یک دام بسازد. دامون تنها نقطه ضعف او بود. تنها موجودی بود که می توانست حصار سرسختی گلسرخی را بشکند و او را به لرزه درآورد. دامون می‌توانست وسوسه زنده ماندن و گریز از مرگ را در او بیدار کند. در موقعیتی که او مرگ را به‌عنوان یک وظیفه قبول کرده بود، دامون شور و وعده زندگی بود .
گلسرخی با تلخی بغض آلودی گفت : " نه "!

گلسرخی و دانشیان در سحر گاه بیست و هشتم بهمن ماه 1352 تیرباران شدند . اما حتی خبر مرگ آن‌ها اعلام نشد. روزنامه ها تنها نوشتند: حکم دادگاه تجدید نظر در باره گلسرخی و دانشیان ابرام شد.
از اجرای این حکم بی‌آبرو حرفی به میان نیآمد. آن‌ها خیال می‌کردند می‌توانند جسد شهدای خلق را از او پنهان کنند ولی گلسرخی به حکم راهی که می‌رفت وقوف کامل داشت که پیش از مرگش سرود :
تو رفتی
شهر در تو سوخت
باغ در تو سوخت
اما دو دست جوانت
- بشارت فردا -
هر سال سبز می‌شود
و با شاخه‌های زمزمه‌گر در تمام خاک
گل می‌دهد
گلی به سرخی خون
اولین وظیفه من پس از شهادت رفیق گلسرخی ، دیدار از یتیم او، فرزند مردم، دامون بود. من می‌دانستم که خسرو با یک عشق عصبی و جنون آمیز با دامون پیوند داشت. می‌دانستم که دامون کوچولو با آن چشم‌های درشت و غم‌زده و موهای صافی که مثل یک بچه گربه ملوس توی صورتش می‌ریخت، این توانایی را داشت که در یک قطره اشک خود قهرمان خلقی ما را غرق کند وبا یک بوسه و لبخندش او را به معراج ببرد.
چشمم که به دامون افتاد قلبم فرو ریخت. این گلسرخی کوچولو نمی‌دانست... او نمی‌دانست که چه اتفاقی افتاده است. نمی‌دانست چه جواهری از دست رفته. آه ، اگر بفهمد. اگر بتواند بفهمد...
خاطره ها... خاطره‌ها ناگهان زنده شدند، منفجر شدند و در ذهنم آتش بازی به راه انداختند. در ورای مه خشکی که چشم‌هایم را می‌سوزاند، طرح کم‌رنگ خسرو ظاهر شد، با لبخندی که انگار بر لب های او ابدی شده، لبخندی که تفسیر بغرنجی از تمسخر و غرور و سبکبالی و دوست داشتن بود .
دامون ... خسرو ... گذشته ... حال ... بی زمانی ...
خاطره‌ها به تلاطم افتاده بودند، اما ذهنم مغشوش و سرسام گرفته بود:
- خسرو تازگی شعری نگفته‌ای ؟
- یک بغض توی سینه‌ام هست که اگر بترکد...کاش زودتر بترکد و خلاصم کند...
خسرو را به چوبه اعدام می‌بندند. هنوز لبخند می‌زند. رفیقش دانشیان را زودتر از او به چوبه بسته‌اند. حالا دارند دستمال سفیدی را که از چرک و کهنگی به زردی می‌زند به چشم‌هایش می‌بندند.
خسرو است که حرف می زند:
- می‌ترسی؟
دانشیان شانه‌هایش را بالا می‌اندازد :
- وقت فکر کردن به ترس را ندارم .
خسرو با یک نفس عمیق هوای تازه و شاداب سحر را با عطش حریصانه‌ای می‌بلعد . سربازی که چشم‌های دانشیان را می‌بست از کار خود فارغ شده و به‌طرف خسرو می‌آید .
این خسرو است که حرف می‌زند :
- داداش، چشم‌های مرا نبند. می خواهم طلوع خورشید را تماشا کنم .
و با نگاهش به گوشه آسمان باز که از اولین نفسهای گرم آفتاب برافروخته و نارنجی شده ، اشاره می‌کند .
... موج‌های خاطره یکی پس از دیگری می‌آیند. زیر و رو می‌شوند، می‌شکنند، محو می‌شوند و دوباره ظاهر می‌شوند .
خسرو است که حرف می‌زند :
-- دلم برای کوچه پس کوچه‌های جنوب شهر لک زده . یک هفته که به گود باغ چالی ، قلعه کوران ، نازی آباد و جوادیه سر نمی‌زنم، احساس گنگی و کری و کوری می‌کنم .
همان فرنج نخ نمای سبز را به تن دارد. با ناخن‌هایش سبیلش را شانه می‌زد :
- من خیال می‌کنم الکی در شمال شهر پرسه می‌زنم. ریشه‌های من توی زمین‌های خانی آباد و شوش و میدان غار است .
فوران گذشته‌ها... فرو رفتن در اعماق نیمه تاریک زمین... خود را از قید منطق زمان رهاندن... رها شدن، رها شدن در فضای نرم و غبار آلود ذهن و وهم و خیال...
خسرو خشمگین است. دادگاه نظامی از برق سرنیزه سربازانی که دور تا دور ایستاده‌اند، ابهت مضحکی برای خود ساخته است .
- صدای من این دیوارها را خواهد شکافت. شما نمی‌توانید این صدا را مثل جسد سوراخ سوراخ شده من در خاک پنهان کنید...
قیافه دامون مثل یک شبح دادگاه را می‌پوشاند. گیسوان بلند عاطفه در میدان تیر چیتگر از باد صبح‌گاهی موج می‌زند .
- آتش...
لوله‌های تفنگ قلب خسرو را نشانه می‌گیرند . گلوله‌ها مانند پرنده‌های آتشین به پرواز درمی‌آیند، شقایق‌های سرخ روی سینه خسرو شکفته‌اند...
- وقتی یک مبارز انقلابی به خاک می‌افتد، چطور این مردم می‌توانند این‌طور آرام و خونسرد توی خیابان قدم بزنند و سر سفره لقمه‌های چرب و بزرگ بردارند ؟
صدایش به آه مایوسانه‌ای می‌ماند .
- مگر به آن‌ها مربوط نیست؟ چرا ککشان نمی‌گزد ؟ چرا به روی خودشان نمی‌آورند که برای هر قطره خونی که بریزد، آن‌ها هم مسئولند.
کم‌تر بوی ناامیدی در صدای خسرو حس می‌شود. این حرف شعار اوست که هیچ‌وقت از پرواز نمی‌ایستد...
- هر نومیدی یک شکست است. مبارز اگر خودش را به نومیدی بسپارد سنگرش را خالی کرده.
لوله های تفنگ با چشم های مهیب‌شان به سینه خسرو خیره شده‌اند .
- آتش...
دامون دارد گریه می‌کند. باد گیسوان بلند عاطفه را در سراسر میدان پخش می‌کند.
این پیرزن کیست که صورتش را توی دست‌های چروکیده‌اش پنهان کرده و شانه های استخوانیش از هق هق گریه تکان می‌خورد؟
این صدای قهقهه خسرو نیست؟
موجی از خون به صورت خسرو می‌پاشد ... شقایق‌های سینه خسرو گل داده‌اند... گل داده‌اند...
صدای نرم و کودکانه دامون اشباح و خاطره‌های پریشان را می‌تارند. هذیان فکری تمام شده است. این دامون است که روی زانوهای من نشسته .
خسرو چقدر دلش می‌خواست برای آخرین بار این قیافه تسکین دهنده را ببیند و این گونه‌های گوشتالود و ابریشمی را ببوسد.
چرا در شب پیش از اعدام هر چه اصرار کردند حاضر نشد دامون را ببیند . حالا معنی این‌کار را می‌فهمم... حالا می‌فهمم.
سیامک
* گزیده‌هایی از نوشته‌ی رحمان هاتفی (سیامک) درباره‌ی گلسرخی که او نیز قهرمانانه جای در پای خسرو گلسرخی، ارانی، خسرو روزبه‌ها، کتیرایی‌ها و پویان و احمدزاده‌ها... گذاشت.
(1) " عاطفه گرگین " پس از دستگیری همسرش گلسرخی بازداشت و در دادگاه نظامی به چهار سال زندان محکوم شد. عاطفه از شاعره‌های سرشناس جامعه‌ی ماست .
(2) گلسرخی علاوه بر کار مستمر در روزنامه آیندگان و بعد در سرویس هنری روزنامه کیهان، با بسیاری از جنگ‌ها و نشریات ادبی ایران همکاری داشت.

فرهنگ توسعه