Thursday, January 18, 2007

فیدل در آستانه


آنک، اين فيدل است در آستانه. مي بينمت. مي بينمت در آن دوردست دور. با "چه" از کوههاي "سيرا ماتسرا" فراز مي روي. مي بينمت. تو هستي. تو هستي آن دخترک جوان در کميته مشترک با گيسواني همه پريشان و پلاک "اقدام عليه امنيت ملي" بر گردن. عکس هاي فوري او چندان بر زيبايي اش افزون کرده تا که لختي دل به رويا سپارد آن جلاد نيز شايد که در نمايش دادگاه 58 ، نقش شکنجه گر به او سپرده شد. آشنايان پيروز بازي، تخفيفش دادند زيرا که به هر حال با "کمونيست ها" برخورد کرده بود.... مي بينمت. تو کجايي در گستره اين مرز نامتناهي؟

 تو کجايي؟ وقتي که بر تپه هاي اوين گل داد سرب بر سينه نه سند، نه نام، نه ياد و آن هنگام که روزنامه نگار روزنامه نگاران ايران تا صبح در آن سلول فرياد زد و صورت خراشيد... مي بينمت در هرم آن مرداد و شهريور که خدا نيز بر سرنوشت آن هزار هزار درنا، خون گريست. فيدل، در آستانه است. اين را "ال پائيس" ديروز گفت و مقامات هاوانا تکذيب کردند. فيدل در آستانه است اما خبري را که صد بوق تبليغاتي آشنا، ديروز بر پيشاني رسانه نشاندند حقيقتي است محتوم. فيدل در آستانه است و کوباي فيدل، کوباي مردم کوبا، نيم قرن تکاپو را مهر ايستادگي مي زند در حيات خلوت واشنگتن. فيدل در آستانه است. هشتادساله و خدنگ! بر اين يقينم که فيدل ديگر براي همنسالان اسطوره نيست. فيدل، بت نيست که بت وارگاني را همچون آن نسل سودايي پيش از او گرد خود بنشاند اما فيدل، نماد است و تاريخ است. تاريخي که شايد گواهي دهد پيشينياني بودند که زمين را بهتر مي خواستند و مي خواستند تا آذينش ببندند آنچناني و نسلي و جوانه هايي که در برهوت "دوران شکست" بار ديگر در آسمان بي ستاره ميهن من در هواي عفن پيرامون، سو سو مي زند نويدي نو را بشارت مي دهد. 

باري، فيدل در آستانه است و نيم خيز به نيم قرن تکاپو مي نگرد. ساده است انکار تاريخ و انکار نمادي از برهه درخشاني از آرمانخواهي تاريخي يک نسل که با همه خطاها و صد در صدي هاي در چنته شهادتي بود بر شرف امکان، ممکن کردن جهاني ديگر و راهي بس سنگلاخ که آري درست در "برهوت شکست" است که يقين پيمودنش بيش از هر زمان ديگري ضرور افتاده است. فيدل در آستانه است و درست در چنين بزنگاهي است که امريکاي لاتين همه سرخ بر تن کرده است. نه، اتفاقي نيست. جز غرض ورزي يا که ساده انديشي به چه مي برد دست ارتجاع را در دستان سرخ ديدن بر آن نگاتيوهاي همه تلخ، و سند آوردن که آنک هر دو يکي! تصوير را بايد خوب واشکافت و در زمان و مکان خاص خود به تحليل نشست. کدام تاريخ؟ کدام شناسنامه بالابلند و کدام جريان با کدام ماهيت تاريخي؟... باري، فيدل مي رود و فيدل ستاره مي شود. فيدل، نماد مي شود براي ايستادن. تاب شنيدن صداي روزنامه نگار در بند ندارم. نه، نگوييد. اين فيدل است که از او نام مي برند در کنار عاليجنابان همه آشنا؟ کدام بوق؟کدام رسانه و با کدام ماهيت تاريخي است که چنين در بوق مي کند؟ کوباي کاسترو، زندان روزنامه نگار نبايد باشد. زندان روزنامه نگار است؟ آري هست، اما با همين حدت و شدت که در ميهن شيون من مي گذرد؟ انکارش کنيم چون حدت و شدتش ديگر است؟ نه! محکومش مي کنيم با همه توان و از ياد نمي بريم که فيدل، نماد است. فيدل، تجربه است آکنده از هزار خطا و راه بيراه... فيدل، راه هنوز ناپيموده است... نگاه کنيد به آمارها. نگاه کنيد به شاخص رشد در حوزه هاي مختلف بهداشت، آموزش و... نگاه کنيد که چگونه رو در روي امپرياليسم ايستاده است. امپرياليسم و نه امريکا. نه در پستو نقشه معامله مي کشد و نه شعار "مرگ بر امريکا" ورد زبان اوست. نيم قرن است که يکه و تنها ايستاده است. کدام جريان مشهور شناسنامه دار است که بي وقفه با ارسال سيگنال هاي هدفمند، امريکا ستيزي قماشي آشنا را با ضديت با امپرياليسم مي آميزد و از اين همه، نتيجه دلخواه استنتاج مي کند؟!
گريه شب چشمهاي تو را چگونه سرودي کنم؟! نه، فيدل کاسترو چنان که ساده انديشان مي پندارند نام يک فرد نيست. فيدل، نام يک نسل است. فيدل نامي است که در آشفته بازار پيرامون سرود و اميدي را به دل باز مي تاباند. فيدل، نام نامي زنان و مردان ميهن من است. ايستاده، ايستاده در سلول کميته مشترک، در اوين در قصر و در زندان توحيد. در سياه بازار آن تابستان لعنتي... فيدل، نامواژه سرود نسلي است که قرناقرني بعد پا به عرصه حيات خواهد گذاشت. بگذار آن قماش آشنا، آواز دگر کنند. فيدل را با اين و آن حربه نخ نما امکان خارج کردن از گردونه نيست. فيدل نه نام ديروز که نام فرداست. فيدل، فرد نيست. فيدل، بت نيست. فيدل، نماد است. نماد حقانيت تاريخي بي قرار که در سپيده دماني ديگر طلوعش را به انتظار نشسته ايم... 

No comments:

Post a Comment